به مناسبت روز خبرنگار ؛
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
انگار همین دیروز بود که در آستانه درِ روزنامه، هی این پا و آن پا میکردم. فیالواقع همواره هول و ولای نوشتن داشتم.عشق به قالب زدن فواره احساساتم در قالب گُدازههای واژگان از آتشفشان وجودم سر میرفت. از طفولیت بیتاب یافتن کُنجی خلوت و بلغور افکار سرگشتهای بودم که یگانه ثمرهاش تا آن روز، سیاهمشقهای دفترچه خاطرات روزانهام بود.
عصر اصفهان ، محمدرضا شکرالهی
به توصیه رفیقی که قُرعه فال به نام من دیوانه زده بود، آن روز با ترس و لرز جُرات رفتن به درِ روزنامه را پیدا کرده بودم اما خداوکیلی، فکرش را هم نمیکردم در آنجا در میان آن همه روزنامه نگار پیشکسوت، برای یک نوجوان یک لاقبا تره هم خُرد کنند. جانم بالا آمد تا بالاخره خودم را راضی به رفتن کردم.
چند لحظه بعد خود را در مقابل نگاه نافذ مردی یافتم که حکم کسی را داشت که در این حرفه “دستم را بگرفت و پا به پا برد”، نخستین و مهمترین استادم در این حرفه خطیر همو بود.
روی پاهایم بند نبودم اما مرد مُوقر و نجیب، زاویه نگاه تیزش را از آونگ ارتعاش ناخواسته پاهایم کج کرد و برایم چای آورد. گفت:” بنشین ” و نشستم، گفت:”بنویس” و نوشتم.
زمانِ جنگ بود. او هم خواست در همین باره چیزکی بنویسم و من هم یهو تمام دقِ دلم را در باره اصابت گلوله صدامیان به یک حمام زنانه در یکی از شهرهای
جنوب که حسابی آتش به جانم زده بود، بر روی یک ورق کاغذ خالی کردم و با دلواپسی و دودلی زیاد، زیاد بدستش دادم. در آن لحظه، مانند آدمی که در هفت آسمان هم یک ستاره ندارد، امیدی به دیدن نور نگاهش نداشتم اما او بزرگوارانه نگاه کریمش را از چشمان سائلِ جستجوگرم، نربود.
قرار شد از فردای آن روز بطور آزمایشی کارم را شروع کنم تا در صورت جلب رضایتش، چند ماه بعد در یک شهر جنگی بعنوان خبرنگار مستقر شوم.
راستش، زیباترین لحظه زندگیم فرارسیده بود. آن شب تا صبح خواب به چشمم رویا اندودم نرفت. درواقع زیباترین و دلاراترین مقالات ناننوشته عمرم را، آن شب بیتا و سحرانگیز، در اسرارآمیزترین دفتر قصر رویای شبانهام نگاشتم.
اصلاً باور نمیکردم که به همین راحتی بتوان خبرنگار شد اما من شدم آن هم با یک دنیا آرزوی دلانگیز و فخرآلود، غافل از اینکه، ای دل غافل، چه لحظات پُرمشقت و توانفرسایی انتظارم را میکشید.
هلاک نوشتن بودم، همیشه جنون حرف زدن به زبان شیوای قلم در وجودم زبانه میکشید.حالا “جنگ” هم بیقرارم کرده بود. یورش ناجوانمردانه دشمن به کشورم و قرار گرفتن هموطنانم در معرض سبُعانهترین حملات موشکی و توپخانهای و میل سرکش گرفتن تقاص از دشمن جرار از طریق نیشتر زهرآگین قلم، سخت بیتاب و مشتاقم کرده بود.
… و امروز سالها از آن روزها و روز خاطرهانگیز خبرنگار شدنم و روزهای سخت قلمزدن در عرصه جنگ گذشته است. از روزهای تلخ و شیرین دلدادگی در سبزینه اقلیم نویسندگی و روزنامهنگاری، اما امروز با نقب زدن به دالان گذشتهام، به تجربه درمییابم که برغم آن همه ذوق و شوق نهفته در این حرفه مقدس، چقدر تعب جانکاهی در کُنه آن نیز نهفته است.
گاه آرزو میکنم کاش آن روز اصلاً پایم به درون روزنامه باز نمیشد یا آن روزنامهنگار نجیب بجای تبسم رضایت بخشش، قلم شکایت بر سیاه مشقم مینگاشت و با پرتاب خدنک اخمش، مرا به سوی سرنوشتی گُنکتر و شاید بهتر رهنمون میساخت.
راستش در باره اینکه اگر خبرنگار نبودم، امروز چه پیشهای داشتم چیزی نمیدانم فقط نیک میدانم که در این وادی پُرقِصه و حدیث، حرفهای مگو آنقدر زیاد است که جان آدم را به لب میآورد.
بگذارید صادقانه بگویم که تنها نامِ پُرطمطراق این حرفه یعنی” خبرنگار” برای عدهای بس است یا از سر عدهای زیاد است و اینان صرفاً دلشان به کسب تشخُص و کلاس این اسم و رسم خوش است.
برای عدهای دیگر پوشیدن خرقه این حرفه به معنی دسترسی به مخزن خرج موشکی برای ترقی به مدارج عالیتر و کسب مُکنت و ثروت و ارضای اهواء و غرایض سرخورده در دیگر عرصههاست.
اما برای اهل دل، این کار ارضای ذوق خوشایند و لطیف نویسندگی و میل به ورزندگی در اقلیم دانایی و کمال و اخلاق و شوق به خدارنگی است.
برای جمعیتی دیگر، انجام تعهد و ادای رسالت، شاید بهترین انگیزه برای ورود به این عرصه کثیرالمنظر است.
اما هرچه هست، راست این است که برخلاف این روکش پُرجاه و جلال، هزار بلا و گرفتاری و دلزدگی در بطن این کار نیز لانه دارد که گاه بهتر است آدم اصلاً قیدش را بزند و لطف جذبهاش را به لطمات عذابش ببخشد و به آغاز فصل سردش، از همان اوان کار ایمان بیاورد و بداند “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها”
فیالواقع من در همه این سالها بخصوص بعد از شهادت یار سفر کردهامان شهید صارمی هر آینه به وُسع اندکم به بهانهای بویژه در”روز خبرنگار” قلمی زدهام و دلی از عزای کلمات نگفته ام درآوردهام که البته در این میان، گاه برخی مرا به Nader Majid, [۰۸.۰۸.۲۳ ۰۳:۴۲]
تُندروی متهم یا شاید مفتخر کردهاند، برخی هم به روامداری و خفقان گرفتن و بعضی هم به درآوردن ادای منورالفکران و اندیشهمداران متهم ساختهاند و البته بودهاند کسانی هم ـ که درست یا غلط ـ از درِ تنگ “ذره نوازی” درآمدهاند و ایواللهی گفتهاند و دل تفته ما را نسیم خُنکی بخشیدهاند.
درست نمیدانم چه باید بگویم، الله و اعلم، اما گاه فکر میکنم سکوت و نگفتن، خود بهترین پاسخ در این زمینه است. چرایش هم این است که براستی من و امثال من چکارهایم که حرص کژیهای این حرفه را بخوریم و هی بگوئیم و بنویسیم یا هی نگوییم و ننویسیم که عاقبت هر دو حال، یا تحمل شوکران افتراست یا به عزا نشستن اسرار مگوهای در خفا.
راستش را بخواهید گاه آنقدر برای نگفتن، حرف هست که به همان اندازه، گوش برای نشیندن.پس شاید عاقلانه تر آن باشد بجای اینکه زبانِ سرخ، سرِ سبز به باد ندهد، اصلاً هیچ نگوئیم و ننویسم و عِرض خود نبریم و به زحمت دیگران نیفزایم با این همه، آدم وقتی به فکر قداست این حرفه و جایگاه قُدسی مقام خون نگارانش میافتد، خجالت میکشد که فقط به فکر خودش باشد و زبان به دندان بگیرد و سرش را زیر برف کُند و بگوید هرچه پیش آمد، خوش آمد و اصلاً شتر دیدی، ندیدی.
حقیقت این است که خط خطیهای ما، تنها برای تخلیه دِقواژه های محبس در وجودمان نیست چه، میل رازگون نوشتنمان، تنها بخاطر ترواش بُغضهای فروخورده یا حتی رنگین کردن سفره درویشی این حرفه نیست.
در سُفره این شغل شریف از نان چرب خبری نیست، درآمدش، درست به اندازه نمُردن است، پُشتی راحتیاش، قوز پینه بسته یک عمر انحنای قامتی است که روی تلنبار کاغذها “تا” شده، بُرد سوی چشمانش شاید به دوری تراوشات خیالش در خط سفید کاغذش هم نرسد.
که میداند شاید حتی در گستره اقلیم عشق هم هرگز به کسی دل نبندد تا سکه سلطنت کسی غیر از ˈقلمˈ را برای حکمرانی وجودش ضرب نکند.
غلاف شمشیر حرفهایش، لوح خونفام دلی است که لبریز از فوران حرفهای مگوست.
حیات خلوت فکرش از رنگاب هر منصب و مقامی جارو شده، او اصلاً نیازی به قدرت ندارد، چون قدرت قلمش، بغایت او را بس است.
در برابر زیورِ مُشتهیات دنیا و زندگی، زکام است، باغستان زندگیاش برهوت میوههای فرصتطلبی و جاهخواهی است.
ضمیر اول شخص در قاموسش جایی ندارد. دیگر اصلاً جایی برای پُز دادنش نمانده، چون هر روز از دُهل پُز دیگران، گوشش کر است.
خودنویسش نه برای خود، بلکه برای دیگران مینویسد، کارنامه نام و نان او، پُر از مُهر رفوزگی است.
او مُچاله و کیسه بوکس دفاع از تظلم خواهی مردمی است که همواره فریادرسان صادق را میجویند.
جغرافیای بزرگ شخصیتش به پُتک هواهای شوم یا امیال مذموم تَرَک نمی خورد اما شیشه تُرد احساسش به تلنگر شبنم غلطان گونه مظلومی، درچشم برهم زدنی ، میشکند.
اثاث البیتش، کالای اندیشههایی است که حریصانه آنها را به جای کالاهای لوکس و رنگ و وارنگ در خانهاش چیده و همیشه، دلش به داشتن آنها خوش است.
معمولا از حقوق سر برجش خبری نیست، پاداش میلیاردی پیشکشش.
اگر از خیلی از نیازهای معمول زندگیش بگذرد،- ای- شاید به هزار زحمت دخلش به خرجش برسد.
از روی عادت، وجب اندازههایش تعداد کلمات تیتر یا طول و عرض روزنامه و رسانه است و برخلاف زراندوزان و ارباب زادگان، با اعداد نجومی، سروکار ندارد.
خبرنگار خوب می داند که هرچند هم که لایق باشد، هیچ نشان و مدالی بر سینه یا شانهاش نخواهند نشاند، حتی بر خلاف دیگران، تا خون نداد، روزش را به نامش نکردند(مرادم شهادت مظلومانه محمود صارمی در مزار شریف افغانستان است که سنگ بنای روز خبرنگار شد).
او هر روز باید از دیگران خبر بدهد تااینکه بالاخره یک روز، خبرش را برای خانوادهاش ببرند.
لابد همه میدانند بالای چشمش، ابرو است و او خوراک حریصانه و همیشگی جشن و عزای دیگران است.
باور کنید خبرنگار اصلا در هفت آسمان هم یک ستاره ندارد. آنان، خیل مردان و زنان گُمنامیاند که به بهای ادای رسالتی آسمانی، آرزوهای زمینی را تا ابد خدا، بر خود حرام کرده اند.
خبرنگار خوب می داند که باید از دکان آرزو بگذرد تا به کنز آبرو برسد.
او در بازار مکاره تثلیث زراندوزان، زورگویان، مُزوران و آوردگاه پیکار با لابی بازان، تنعمطلبان، رانتخواران، گرگهای درندهخوی مافیایی، طشت رسوایی آنان را بیمحابا از بام به زیر میافکند و بیهیچ منتی، فدای حق مظلومان نجیب و سربزیر و بیکس میشود و شرف دادخواهی را به ننگ ژاژخواهی نمیفروشد.
خبرنگار میداند شاید دستِ خدا از آستین او بیرون آمده، به همین دلایل و هزار و یک دلیل گفته و ناگفته، چنین کسی همواره و همه جا در شان ملت نجیب و صدق شناس ماست.
بهرحال رشته این حرفها، آن هم از جنس خبرنگاریش تمامی ندارد و بهتر آن است که ختم کلام کنم و در آستانه “روز خبرنگار”(۱۷ مرداد)، فرارسیدن این روز فرخنده را به همه همکاران گرامیام شادباش بگویم.
نویسنده: محمدرضا شکرالهی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد