داستان هایی از کتاب منتشر نشده:
زندگی نامه شهید جهانگیر گرگین
تنقلات (31)
شیرین خواهر جهانگیر در پشت جبهه به کمک برخی خانمها برای رزمندگان نان میپخت یا برخی تنقلات را آماده میکرد.
فروردین ماه ۱۳۶۲ بود. جهانگیر برای چند روزی به مرخصی آمده بود. وقتی جهانگیر خواست به جبهه برگردد خواهرش مقداری از تنقلات را که از قبل برای رزمندگان آماده کرده بود به او داد و گفت برادرجان اینها را با خودت به جبهه ببر. جهانگیر تنقلات را گرفت. نگاهی به خواهرش انداخت، لحظهای سکوت کرد، آنگاه گفت خواهرجان من این را میبرم ولی آن را نمیخورم. خواهر متوجه منظورش نشد. این در حالی بود که جهانگیر میخواست به همهی آشنایان و نزدیکان بگوید که این سفر آخر من است. او به این مرخصی آمده بود تا آخرین خداحافظی را با اعضای خانواده بکند. جهانگیر تنقلات را برداشت و با خود به جبهه برد. همان طور که به خواهرش گفته بود چند روزی بیش نگذشت که جهانگیر در عملیات والفجر 1 شهید شد.
راوی: شیرین گرگین
نویسنده: : نصرالله شفیعی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد