7 شهریور 1402 - 1:00 ب.ظ

از غمی که می خوریم (۸)

یادداشت های روزانه مدیر عامل انجمن حمایت زندانیان بوشهر

یک توصیه به رؤسای دانشگاه ها و مدیران مدارس

خانمی به دفتر مراجعه کرد. تحت پوشش انجمن بود. برای کمک مراجعه کرده بود. از روزگارش پرسیدم. شوهرش بارها به زندان رفته، آزاد شده و دوباره به زندان رفته است. اعتیاد دارد، مبتلا به دارو و شیشه است. هر بار که آزاد می شود خلافی دوباره از او سر می زند. الآن هم به جرم محکومیت مالی در زندان است. وضعیت نامشخصی دارد. دارای ۴ فرزند است. فرزند اولش دختر و ۱۲ سال دارد. در کلاس پنجم درس می خواند. مادرش ادامه می داد که وقتی کلاس ها آنلاین بود چون نتونستم برایش گوشی بخرم، دخترم مردود شد. علاوه بر آن دجار بیماری صعب العلاجی هم بود. هزینه ی درمانش بسیار سنگین بود. هر روز باید او را پیش این دکتر و آن دکتر می بردم. پزشک ها او را قابل درمان می دانستند و همین جرقه ی امیدی در دلم بود که از درمانش ناامید نشوم. امیدی به پدر که نداشتیم هیچ، او برای مصرف مواد اگر چیزی هم در خانه می دید برمی داشت و می برد و می فروخت تا پول موادش را فراهم کند. هیچ احساسی در برابر من و به خصوص بچه هایش نداشت. بارها می دید که نرگس در بستر بیماری افتاده و حتی از نفس کشیدن نیز ناتوان شده؛ ولی کوچک ترین احساس پدری نسبت به او نداشت. درد بیماری دخترم، فقر و ناداری و اینکه چگونه بتوانم شکم این چهار بچه ی قد ونیم قد را پر کنم لحظه ای آرامم نمی گذاشت. بارها در عالم تنهایی خودم می نشستم و گریه می کردم. آه می کشیدم و به فکر فرو می رفتم که از چه راهی پول درمان دخترم را فراهم کنم. این قدر التماس این و آن کرده بودم که دیگر خجالت می کشیدم رویم را به دیگران بزنم. من هم یک زن بودم برای خودم ارزش و اعتباری قائل بودم. احساس می کردم که شخصیتم زیر سؤال رفته است. هزینه ی درمان دخترم آن قدر زیاد بود که کمک های اندک این و آن نمی توانست از پس آن برآید. می دانستم اگر درمان نرگس طولانی شود او حتما از دستم خواهد رفت. وقتی به چشمان کم رمق و صورت رنگ پریده اش نگاه می کردم آسمان و زمین به رویم خراب می شد. دخترم روز به روز حالش بدتر می شد. جز ناله و اشک و آه چیز دیگری نداشتم. دختر درد می کشید و با نگاه معصومانه اش می گفت مادر دارم می میرم. می دانستم اگر این این اتفاق می افتاد من هم می مردم. یک روز فکری به نظرم رسید. با خود گفتم کلیه ام را برای فروش بگذارم شاید با پول آن بتوانم دخترم را درمان کنم.با مشورت هایی که کردم با انجمن خیریه حمایت از بیماران کلیوی بوشهر آشنا شدم. آدرسش را پیدا کردم. به آنجا مراجعه کردم. پیشنهاد خود را دادم. اسمم و گروه خونی و تلفن همراهم را یادداشت کردند. پس از چند روز با من تماس گرفتند. شخصی پیدا شده بود. قیمت را نیز مشخص کردیم. همه ی آزمایش ها را دادم‌ خدا را شکر بیماری خاصی نداشتم. بالاخره روز موعود فرا رسید هر چند به من اطمینان داده بودند که با اهدای کلیه هیچ مشکلی برایم ابجاد نمی شود؛ ولی واقع مطلب می ترسیدم. قرار بود به اتاق عمل بروم بی هوش شوم و مدت ها زیر تیغ جراحی قرار بگیرم. قرار بود عضوی مهم که خدا برای سلامتی و تداوم حیاتم در بدنم کار گذاشته بود از من جدا شود. با همه ی این نگرانی ها بر خدا توکل کردم و به اتاق عمل رفتم. شوهرم در آن موقع در زندان بود. هر چند اطلاع پیدا کرده بود ولی هیچ واکنشی نداشت. گویا قرار نبود هیچ اتفاقی بیفتد. مطمئن بودم مواد آن قدر بر جسم و جانش اثر گذاشته که اگر من و همه ی فرزندانش از دنیا هم برویم برایش اهمیتی ندارد. اصلا نمی توانست شرایط ما را درک کند. چون او خود دیگر شرایطی برایش نمانده بود. با این وجود آنچه من را در برابر این عمل دلگرم و امیدوار می ساخت بازیابی سلامتی دخترم بود. عمل انجام شد، کلیه ام یا بهتر بگویم پاره ی تنم از من جدا شد تا بتوانم پاره دیگر تنم را درمان کنم.
مدتی گذشت تا حال خودم رو به بهبودی پیدا کرد. راستش شرایط سختی داشتم. در آن ایام هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی شدیدا نیاز به مراقبت داشتم. نه تنها کسی نبود که از من مراقبت کند بلکه باید برای فرزندانم همچنان مادری هم می کردم و آن ها را تر و خشک می کردم. پس از مدتی دخترم را با همان پول نزد دکتر بردم. خدا را شکر معالجات اثر بخشید و دخترم از نظر جسمی درمان شد. با این وجود دخترم همچنان استرس دارد. کتک های گاه و بیگاه پدر او را شدیدا دچار آسیب روحی کرده است. هر وقت پدر به خانه می آمد چون مواد کمتر به دستش می افتاد به جان ما و فرزندان می افتاد‌.
این خانم شدیدا نیاز به کمک داشت. با این وجود انجمن تا حدی می تواند به این خانواده ها کمک کند. هرچه دست ما پرتر باشد کمک ما هم بیشتر خواهد بود و این بستگی به همت انسان های نیک اندیش و خیر دارد با هر مبلغی که می توانند.

کد خبر: 136900

نویسنده: نصرالله شفیعی

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: , ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0