1 اردیبهشت 1403 - 10:00 ق.ظ

توپ عشق

دکتر ناصر احمدخواه در یادداشت زیبایی به نقل از صمد بهرنگی داستان نویس ایرانی می نویسد:«خرگوشی از جنگلی می گذشت، چشمش به کرم شب تاب افتاد. با خنده سوال کرد: آیا فکر می کنی، با این درخشش اندک خود محوطه را روشن خواهی کرد، کرم شب تاب به آرامی پاسخ داد: البته که نه: ولی باور دارم اگر هر کسی به اندازه خود بدرخشد همه جنگل روشن خواهد شد.»

توپ عشق

در ایام تعطیلاتِ عید فطر امسال فریدونکنار زیبا را مقصد سفر قرار دادم. زیبایی های وصف ناپذیرش همچون سایر اماکن زیبای خطه شمال روح را از قوه نفسانی جدا کرده و به عالم برین سوق می دهد.

برای شناخت بیشتر اماکن گردشگری بر روی «اپلیکیشن نشان» به دنبال مکان های زیبای این شهر گشتم که اپ؛ روستای جزین را برایم مشخص نمود. روستایی دارای یک دریاچه زیبا و جنگلی انبوه و بکر و دست نخورده اما از میان همه این رویاها، زنان و مردان شالیزار ،پرندگان بهاری عاشق و جلوه های هزار رنگ جنگل و دریا ، توپ رنگ و رو رفته ای در زیر درخت بلوطی نظرم را جلب کرد. در ابتدا فکر کردم جوانان خوشحال و سرزنده ای که چند دقیقه پیش اینجا اطراق کرده و بازی می کردند، آن را جا گذاشته اند اما پس از آنکه خوب وراندازش کردم، متوجه شدم مدت هاست که بخشی از این جنگل زیبا شده است و با آنکه رنگ و رو رفته و فرسوده است اما صدها نفر را برای لحظه ای شادمان و خوشحال کرده است. من هم که مدتها بود قصد داشتم با پسر کوچکم توپ بازی کنم، شوتی به آن زدم و ساعتی با آن خوشحال و شادمان و پر نشاط بازی کردیم. برق زیبای شادمانی را از هر ضربه ای که ماهان به آن می زد، می دیدیم. با خود اندیشیدم، صدها و هزاران توپ نو و زیبا در پشت ویترین مغازه ها با یک ظرافت خاصی چیده شده اند، کمدهای باشگاه ها و بعضا خانه ها پر از توپ های زیبا و شکیلی می باشد که می توانند سال ها به خود بنازند اما فقط یک توپ می تواند صدها نفر را خوشحال و شادمان کند. آن هم در حالی که نه باد درست و حسابی دارد و نه رنگ و رو و قواره زیبا.

به یاد آدم هایی افتادم که خیلی به سر و وضع وظاهر و دک و پوزشان می رسند اما دریغ از لبخندی به کودکی چه رسد به دستگیری و محبت و کمک و یاری محرومان و مظلومان و نیازمندان. مهربانی دک و پز و کراوات و شیک و پیک بودن نمی خواهد، اتفاقا برای آنکه کمی مهربان باشیم باید کمی از بادمان کم کنیم، کمی رنگ و بوی کوچه و بازار را به خود بگیریم. کمی در دسترس باشیم، با کم کردن بادمان، کمی شانه هایمان افتاده تر می شود، کمی راه رفتنمان آرام تر و گام هایمان سبک تر می شود و آن وقت چشمانمان باز تر و گشاده تر می بیند.

آن وقت صبح اول وقت که با خودرو شخصی مان به سر کار می رویم ،رفتگر زحمتکش محله را می بینیم توقفی می کنیم و خداقوتی با لبخندی گرم را تقدیم نگاهش می کنیم. به هر رهگذری با مهربانی لبخندی می بزنیم، به کودکان سر چهارراه،  به مادران بچه بغل  کنارخیابان ، به پدران کمر خمیده نشسته در گوشه ایستگاه اتوبوس ، لازم نیست شماره تلفن تان را در اختیارشان قرار دهید که اگر کاری داشتند و دردلی و راهنمایی زنگی بزنند، همین نگاه توام با مهربانی روزشان را قشنگ می کند.

من به آن توپ فوتبال رنگ و رو رفته و کم باد غبطه خوردم و فهمیدم که باید مثل آن انسان باشم تا وجودم در هر حال اثر بخش باشدو گامی هر چند کوچک برای شادی و نشاط و آرامش مردمم بردارم. شاید زیباترین توپی که در تمام طول عمرم دیدم در جنگل های زیبای روستای جزین شهر فریدونکنار بود که تجلی بخش این سخن زیبای مولاناست:

تو مگو همه به جنگ اند و ز صلح من چه اید

تو یکی ندای، هزاری، تو چراغ خود برافروز

کد خبر: 143913

نویسنده: هادی زمانی

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0