صبر و حیا + کارمساوی است با کارگر!
۱۲ اردیبهشت روز جهانی کار و کارگر بر تلاش گران عرصه کار، تولید و اقتصاد مبارک باد
عصر اصفهان _ شهزاد بهادری
شنیدن داستان تراژدی چند کارگر زحمت کش مانند همیشه، قلبم را فشرد.اما زمانی در خود شکستم که تمام شان در پایان مصاحبه میگفتند: ببخشید خانم! ؛میشه خواهش کنم اسمی از ما ننویسید؟ اگر بفهمند اخراج مان میکنند. من نیز ودکار یک خط صاف به روی اسم شان می کشیدم. مانند وقتی که مانیتور ثبت علائم حیاتی یک بیمارصاف میود.
در ابتدا صحبت های مردی را شنیدم که در عمق چروک پیشانی اش به اندازه یک دنیا، قصه پرغصه و ناگفته داشت. پدری که ۴ دختر از بخت رد شده داشت و هنوز در خانه استیجاری زندگی میکردند .در طول مصاحبه فقط یکبار غبار غم از صورتش رفت، آن هم وقتی که گفت: روی دخترهایم قسم می خورم. خیلی نجیب و پاک هستند. خیلی کم توقع اند. اهل بزک و دوزک کردن نیستند. از خانه بیرون نمیروند تا کسی برایشان حرف در نیاورد. توی خانه ترشی درست میکنند و میدهند زن همسایه تا برای شان بفروشد. زن همسایه هم خدا خیرش بدهد درصدی را بر میدارد و بقیه ی پول را به دخترها میدهد تا من دوباره برای شان خرید کنم و کمک هزینه خانواده باشند. از همسرش میپرسم، بغض را در گلویش نه بلکه در چشمهایش میبینم.
میگوید: وقتی دختر بزرگم ۱۲ سال داشت به خاطر بیماری سرطان از دنیا رفت.
جای زخم های زیادی روی دست و انگشتانش جا خوش کرده، نگاه مرا دنبال می کند و میگوید: این زخم ها خوب شده خانم. جای زخم روزگار هیچ وقت خوب نمیشه. متوجه منظورش نشدم. دلم هم نمیخواست نیشتر به زخماش بزنم. پس سکوت کردم.
گفت حقوق اسفندماهم را نصفه دادند. شب عید مجبور شدم کلی نسیه خرید کنم. از لباس تا آذوقه. هنوز عید نیامده کلی اجناس گران شده بود. وقتی بعد عید خواستم بدهیها را بدهم خیلی قیمت ها را به روز حساب کردند و گفتند ما باید به روز خرید کنیم.
دوباره باز بدهکار چند مغازه دار شدم!
نگاهی به پیراهن آبی کم رنگش کردم. تمیز و اتو خورده بود. اما عطری از عید در تار و پودش نبود. گفت کارم سخت است گاهی وقت ها مجبورم به جای ۱۲ ساعت ۲۴ ساعت بایستم. البته دست شان درد نکند. پولش را میدهند. ولی این حقوق با این تورم و گرانی مملکت جور در نمیآید. وقتی میروم خانه دیگر نایی برایم نمیماند.! فردا که بیدار میشوم، میبینم بچه ها شب گذشته نان نداشتند اما حرفی نزدند. چون من خسته بودم. آخر دخترها را نمیگذارم دم نانوایی بروند. یک وقت خدای نکرده حرفی نباشد.
بگویند فلانی از عمد دخترش را دم نانوایی فرستاد تا خواستگار پیدا کند!
با پدر کارگر دیگری مصاحبه کردم که پسر جوانش طی یک تصادف دلخراش بعد از ۲ سال از کما بیرون آمده و نیمه فلج است. او در یک کارخانه خصوصی نساجی کار میکند. میگوید هزینههای درمان پسرم سرسام آور است. یک روز در میان، باید او را نزد کار درمان ببریم. دندانپزشکی و دیگر هزینه های درمان کمرم را شکسته. یک پسر محصل هم در خانه دارم. هر جور که حساب یا صرفه جویی کنم باز هم کم می آورم. ۱۲ ساعت کار در شرکت ما اجباریاست. البته اضافه کاری مان را حساب میکنند. اما شما خودتان در این جامعه زندگی می کنید.
آیا عملا با این حقوق و تورم میشه زندگی کرد ؟
من نمیتوانم به درمان فرزندم برسم. همسرم به تنهایی مسئولیت های خانه را به دوش میکشد و با اینکه کمتر از چهل و پنج سال دارد اما کمرش خم شده و من خجالت میکشم که نمیتوانم کاری بکنم. بعضی روزها باید ۲۴ ساعت شیفت باشیم. میگويند کار زیاد شده است. اگر اعتراضی هم کنیم، سرپرست میگوید برو برگه تسویه حساب بگیر. برادران تو پُشت درب منتظر کارند. من هم به خاطر بیمه تکمیلی و هزینه های درمان پسرم سکوت می کنم. تازه بیست سال سابقه کاری دارم.
در این سن و سال دیگر جایی برایم کار پیدا نمیشود!
مرد سالخورده ایی که عصای زیبایی در دست دارد، در حالیکه دو دستاش را روی دسته ی عصای کنده کاری شدهاش قلاب کرده میگوید: من با افتخار میگویم یک بازنشسته کارگرم. سی سال، چهار صبح از خواب بیدار میشدم و شب به خانه میرسیدم. به این امید که در سالهای بازنشستگی با حقوقی که میدهند آبرویم را حفظ کنم. نان حلال سر سفره ی بچه هایم آوردم و از باند و باند بازی دوری کردم. با هر سختی بود دو دخترم و دو پسرم را به خانه ی بخت فرستادم.۱۰ تا نوه دارم و سه تا نتیجه. البته نه حقوق مان را به موقع میگیریم و نه دریافتی مان به تورم ها میخورد.
ساده بگویم صورتمان را با سیلی سرخ نگه می داریم!
حالا وضع من نسبت به یکسری همکارها که مستاجر هستند خیلی بهتر است. سال گذشته چند نفر از دوستان من به دلیل سکته فوت کردند. آنها بیماری خاصی نداشتند
میدانم که مشکلات اقتصادی از پا درشان آورد!
حرف بسیار بود، اما آنقدربی غل و غش و ساده درد و دل کردن که ترجیح دادم به جای نوشتن امانت دار گفته هایشان باشم. چرا که خوب میدانم چندان گوش شنوایی برای شنیدن حکایت پر غصه کارگران وجود ندارد. مردان و زنان کارگر کشورمان، بسیار محجوب و صبور هستند. دنیای شان فقط یک رنگ دارد. رنگی مانند طلای خالص، که هیچ رنگ دیگری نمیتواند بر آن تاثیر داشته یا از عیارش کم کند.
مردان و زنانی که چرخه اقتصادی کشور را میچرخانند اما چرخ دنده زندگی شان زیر بار تورم کشور سالهاست که شکسته است. دستهایی که آیینه ی تلاش،برکت ، پشتکار و نماد نشاط جامعه است اما کمتر دستی برای حمایت شان دراز نموده. لذا از اینکه بنویسم: روزتان مبارک، شرمگینم. چرا که میدانم آنگونه که باید و شاید عرق جبین شان را پاس نداشتیم.
نویسنده: شهزاد بهادری
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد