26 آذر 1402 - 1:43 ب.ظ

به مناسبت روز «شهید گُمنام»

وایِ دل از غُربتِ گُمنامیت

سرباز وطن با لباس فُرم سبزِ زیتونی‌اش از راه می‌رسد، در برابرت خبردار می‌ایستد، با گامی محکم و سینه‌ای ستَبر به پیشگاهت سلام نظامی می‌دهد و در حالی که همچنان دستش را به نشانه احترام بر سر دارد، با تو سخن می‌گوید.

نویسنده محمد رضا شکراللهی؛

نمی‌دانم چه می‌گوید اما هرچه هست، دلم به صدق و صفایش گواهی می‌دهد، به ماموری می‌ماند که در حال گزارش دادن به مقام مافوق خود است، لختی بعد خاضعانه در کنارت زانو می‌زند و چیزی را زیر لب زمزمه می‌کند(حتما برایت فاتحه می‌خواند)، سرانجام از جا برمی‌خیزد و دوباره به مقامت ادای احترام می‌کند و در حالی که فروتنانه رو به عقب گام برمی‌دارد، به آرامی از محضرت دور می‌شود.

از خوش شانسی‌ام، در گوشه‌ای نظاره‌گر حدوث این صحنه‌ دلاسا هستم، صحنه‌ای تراژیک اما حماسی که نیاز به واکاوی بیشترم ندارد، در این مکان شهید گُمنامی را به خاک سپرده‌اند و اینک سرباز حقشناسِ وطن حین گذرش از کنار مَزار این شهید، به مقام والای او ارج می‌نهد.

پرده غروب روی مقبره غریب سایه انداخته است، بد جوری دلم ‌گرفته است درست مثل حالتِ نزارِ خورشید در بزنگاه غروبی دلگیر که در حال جمع کردن بساط رنگ‌آمیزیش از محوطه مجتمع اداری شهر گُنبدهای فیروزه‌ای است که در آن پیکرِ شهید گُمنامی را به خاک سپرده‌اند.

با تانی و درنگ پیش می‌روم، مَزارت در مکانی است که دورتادورش از خیل درختان سر به فلک کشیده به سبزی و زردی می‌زند، گُل‌های رنگ‌وارنگ اطلسی بطرزی زیبا، حواشی خانه ابدیت را آراسته‌اند و با برافراشتن پرچم سه رنگ کشور بر فرازش، آن را آذین بسته‌اند، وقتی نسیم عصرگاهی به لابلای پرچم در حال اهتزاز می‌افتد و آن را به رقص و جنبش وامی‌دارد، انگار نسیمِ ستایشِ همه ایران به پیشگاه تو می‌وزد.

با حسی آکنده از خُضوع و اندوه رو بهِ خانه ابدیت می‌ایستم و چشمم به خطوط حک شده بر روی سنگ مَزارت می‌افتد:

شهید گُمنام ۲۴ ساله – معراج: شلمچه – عروج: ۱۳۶۵، عملیات کربلای ۵ – رجعت: ۱۴۰۱/۱۱/۱۷

در همین لحظه نوای ملکوتی اذان برمی‌خیزد و نغمات دلارامش به معنویت حاکم بر فضای خانه محزونت می‌افزاید، حالا دیگر رنگابِ هوا هم به تاریکی می‌زند اما تلالووی تابشِ چهار نورافکن در چهار سویش که در کنار هر یک، سه پرچم دیگر را نیز برافراشته‌اند، هم نمای خانه ابدیت را به روشنایی می‌گرایاند و هم شکل و شمایلی حماسی و معنوی به این فضای دراماتیک می‌بخشد.

رقصِ پرچم سه رنگ وطن بر فراز سرای جاودانه‌ات، سکُوت کَر کننده حاکم بر این لحظات جانفرسا، حسِ رازگونِ یک غروبِ نارنجی محزون، کلماتِ مُقطع و کوتاه حک شده بر روی سنگِ مَزارت و بخصوص حسِ جانکاه غریبی و گُمنامیت، بدجوری دلم را شیار می‌زند.

وقتی چشمم به خطوط سُرخ و سیاه نقش بسته بر سنگِ ماوای ابدیت می‌افتد، دلم کنده می‌شود، غمِ غریبی‌ات به جانم رخنه می‌کند، بلور بُغضم تَرَک می‌خورد، خیلی حرف‌ها را نباید زد،آنها را باید بارید و اینجا درست همان جایی است که باید اشک‌ها بجای کلمه‌ها حرف بزنند.

الهی برایت بمیرم که با آن همه ایثار و رشادتت در راه صیانت از کیان مقدس سرزمینت، اینک همه هویتت فقط در همین دو کلمه خلاصه شده است:«شهید گُمنام»!

اما با اینکه همه نام و نشانت در همین دو کلمه گُم شده، نباید از حق بگذرم که کُلی پیامِ ژرف و الگوبخش نیز در همین «دو کلمه حرف حساب» جاریست، آخر مگر همه اجرها در گُمنامی نیست و مگر نه این است که خیل رادمردانِ این سرزمین، بی‌‌حرصِ نام ‌و بی آزِ نشان، با نذرِ نیستی خود در راه فوزِ هستی دیگران،  آن روز رفتند تا بمانند و این روز نماندند تا بمیرند؟

‌فی‌الواقع سنگِ مَزارِ غریبانه‌ات، تنها یک گورِ بی‌نام و نشان نیست، اینجا در اصل دل‍س‍ت‍‍انِ خوشگواری اس‍ت‌ ک‍ه‌ انتشار ش‍‍اه‍ب‍وی‌ ‌ارغ‍وان یکی از ب‍‍ه‍ت‍ری‍ن‌ ف‍رزن‍دان‌ ایران ک‍ه‌ در م‍‍ع‍‍راج‌ِ ب‍وس‍ت‍‍ان‌ِ م‍ح‍ب‍وب ‌ه‍ن‍رم‍ن‍دان‍ه‌ گ‍ل‍چ‍ی‍ن‌ ش‍ده‌، م‍ش‍‍امِ ملتی حق شناس را س‍رم‍س‍ت‌ می‌کند، براستی چگ‍ون‍ه م‍‍ی‌ت‍وان‌ ‌ه‍ل‍‍ه‍ل‍ه‌ شوران‍گ‍ی‍زِ لاه‍وت‌ را ‌از ‌ه‍‍ال‍ه‌ م‍هگ‍ون‌ِ ن‍‍اس‍وت‌ دی‍د و پیام‌های نهُفته در پسِ پرده آن را ندید؟

چ‍گ‍ون‍ه‌ م‍‍ی‌ت‍وان‌ ب‍ه‌ خ‍ی‍‍الِ‌ ن‍ی‍لِ‌ ب‍ه‌ ب‍‍ارگ‍‍اه‌ رام‍ش‍گ‍رِ ف‍ردوس‌ ب‍ه ج‍‍ای‌ ل‍‍ع‍ل‌ِ م‍ُح‍ی‍‍ی‌ ک‍وث‍ر، زه‍راب‍ه‌ مُ‍ذاب‌ِ م‍وت‌ را لاج‍ُرع‍ه‌ ن‍وش‍ی‍د به طمع‌آنکه‌ در س‍پ‍‍ه‍رِ ک‍ران‌ ن‍‍اپ‍ی‍دای‌ ‌ع‍ش‍ق‌، ب‍ذرِ خردِ ح‍س‍‍اب‍گ‍ر را پ‍راک‍ن‍د و ج‍‍اودان‍ه‌ م‍‍ان‍د، آخر م‍گ‍ر ن‍ه‌ ‌ای‍ن‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ ت‍نِ‌ِ ‌ع‍‍اش‍ق‌ را ف‍ق‍ط م‍‍ی‌ت‍وان‌ در ح‍وض‌ِ ف‍ن‍‍ا ‌غ‍س‍ل‌ داد، ‌آن‍گ‍‍اه‌ که ‌غ‍س‍ی‍ل‌، ک‍‍ام‍ش‌ را ت‍ن‍‍ه‍‍ا ‌از ف‍ی‍ض‌ ش‍‍ه‍دِ گ‍ُُوارای‌ م‍‍ع‍ش‍وقش‌ می‌آکند و ‌ه‍ن‍ر ه‍م‌ ‌ای‍ن‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ رف‍ی‍ق‌ ب‍‍ا ‌اراده‌ خ‍وی‍ش‌ ب‍ه‌ ت‍وف‍ی‍ق‌ِ ت‍وق‍ی‍ف‌ِ ن‍ف‍س‌ِ س‍رک‍ش‍ش‌ ب‍ی‍ف‍ت‍د و ب‍‍ا ت‍ی‍‍غ‌ِِ تشحیذِ عزمش، ب‍ن‍دِ ح‍ص‍رشِ را از حرصِ م‍ی‍لش‌ ب‍ه‌ بقایش‌ ب‍ُگ‍س‍ل‍د و ج‍س‍م‌ِ ذب‍ی‍حش‌ را ب‍‍ا پ‍رِ و ب‍‍ال‌ م‍‍ع‍ن‍‍اطلبش ب‍ه‌ ‌اوج‌ِ کمال ب‍رس‍‍ان‍د.

آن روزها، در ایامِ سُرخ حماسه‌ها، از کران تا کران ج‍ب‍‍ه‍ه‌ه‍‍ا، تنها خدا می‌داند چه تعداد دلش‍دگ‍‍ان این سرزمین اهورایی ره‍ک‍وره‌های‌ ک‍م‍‍ال‌ را ب‍ه‌ م‍ددِ رق‍ص‌ِ ش‍‍ع‍ل‍ه‌ه‍‍ای نارِ ج‍‍انشان‌ در راه حفظِ کیانِ مُلک و ملتشان و در س‍ی‍ری الی‌الله برای رجعت به سدره المُنتهی، بی‌هیچ طمع و ولعی پ‍ی‍مودند و در تنگاتنگِ پیمایش این مسیرِ فانی،‌گ‍رچ‍ه‌ م‍ق‍ص‍دشان ب‍‍ع‍ی‍د ‌بود و ح‍ظ وصلشان‌ س‍‍ع‍ی‍د، اما تاوان گرانبارش را که همانا سخاوتِ ‌بی‌چون و چرای دُردانه جانِ ولو بی‌نام و نشانشان بود، دادند و رفتند.

‌آی‍‍ا م‍گ‍ر ن‍ه‌ ‌ای‍ن‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ سَ‍ی‍لان‌ِ ‌اُن‍س‌ در س‍راپ‍رده‌ حَ‍رمِ‌ ‌ان‍ی‍س‌، ت‍ک راه‍ه‌ای‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ ت‍ن‍‍ه‍‍ا ب‍ه‌ ض‍ربِ‌ ش‍وقِ‌ دل م‍‍ی‌ت‍وان‌ ب‍دان‌ رس‍ی‍د و در ‌ای‍ن‌ رام‍ش‍گ‍‍اه‌ خ‍ی‍‍ال‌ان‍گ‍ی‍ز ب‍‍ا ش‍وری‌ سُ‍ت‍رگ، ش‍‍ع‍وری‌ ش‍گ‍رف، ب‍‍ه‍‍ای‍‍ی‌ ب‍زرگ‌ ک‍ه‌ ‌ه‍م‍‍ان‍‍ا ‌آزادی‌ ‌از ب‍ن‍د «ان‍‍ان‍ی‍ت» ‌اس‍ت‌، ب‍دس‍ت‌ م‍‍ی‌آید؟

آن روزها، در آوردگاه رادمردانِ مامِ وطن، رهپویانِ خانه دوست، ح‍ظِ ت‍ک‍روی‌ را ب‍‍ا زج‍رِ ‌ه‍م‍ره‍‍ی‌ ن‍م‍‍ی‌آم‍یختن‍د ب‍ل‍ک‍ه‌ خ‍ض‍‍ابِ‌ خ‍راب‍ه‌ دل‌ را ب‍‍ا خ‍وش‍‍ابِ‌ خ‍زان‍ه‌ درک‌ می‌آغ‍ش‍ت‍ن‍د و در بزنگاه حدوث آن صحنه‌های حماسی، آگاهانه ق‍‍اف‍ل‍ه‌ ‌ع‍م‍ر را ‌از راه‌های پ‍ی‍چ‌واپیچ‌ ح‍س‍‍اب‍گ‍ر دن‍ی‍‍ا ن‍م‍‍ی‌بُ‍ردن‍د و ک‍ِن‍زِ ف‍ج‍ر را ب‍ه‌ ک‍ث‍رِ دَه‍ر ن‍م‍‍ی‌فروختند بلکه زن‍گ‍‍ارِ ف‍ت‍ن‍ه‌ ن‍َف‍س را ب‍‍ا ص‍ی‍ق‍ل‌ِ ف‍ط‍ان‍ت ک‍وث‍ر م‍‍ی‌شُستن‍د و ح‍س‍‍اب‌ ب‍‍ان‍ک‍‍ی‌ زم‍ی‍نی‌شان‌ را به ص‍ف‍ر م‍‍ی‌رساند‍ن‍د ت‍‍ا ب‍ه‌ م‍وج‍ودی‌ ن‍ج‍وم‍‍ی‌ ‌آس‍م‍‍ان‌ برس‍ن‍د و س‍زاواران‍ه همچون تو «شهیدِ غریبِ عزیزِ» ره‍رو س‍ل‍ک‌ِ خ‍وش‍گ‍وارِ ف‍رش‌ در ن‍ی‍ل‌ ب‍ه‌ گ‍س‍ت‍ره‌ ک‍ران‍ه‌ ن‍‍اپ‍ی‍دای‌ ‌ع‍رش‌ باشند.

حالا من در این غروبِ دلگیر و در لحظه‌های دلگُداز خلوتم با تو، اینجا در کنار مَزارت زانوی غم به بغل گرفته‌ام و دلم انبانِ دردهایی است که انگار ته ندارد، ای وای که چه غریبی حزینی داری، «ای وایِ دل از غربتِ گُمنامیت»، الهی بمیرم برای تک‌افتادگی غریبانه اما با عزتت، غمِ غُربتت بر شانه دلم سخت سنگینی می‌کند، حالا در این خلوتگه غمبار و دلازار، تنها منم و تو و کُلی حرف حساب برای گُفتن و شُنفتن.

تو اینک در تنگنای ماوای کوچک ابدیت آرام خفته‌ای و من نمی‌دانم نامت چیست و از کدام دیار و تبار آمده‌ای اما شگفتا که حس اُلفت و آشنایی «قریب و غریبی» با تو دارم، انگار سال‌هاست می‌شناسمت، انگار همیشه بوده‌ای و تا ابد نیز مُحیی و زنده‌ای، با این حال، انگار سرشار از حرف و حدیثی و شاید هم سرشار از خیل مگوهایی که به هزار دلیل نمی‌خواهی آنها را برایم واگویه سازی.

برغم سکوت مُطلق جانگزایت، وای که در درونِ من چه غوغا و بلواست، آخ که چقدر پُر از حرفم اما فقط خفگی گره بُغضش را در دهلیزِ خشکِ گلویم حس می‌کنم.

کم کم شعله کم سوی آفتابِ شهرِ گُنبدهای فیروزه‌ای دارد جان می‌کَند و در هاله تاریکنای مرگرنگ این فضای تراژیک، تنها من و توئیم تا گپی بزنیم و استخوانی سبک کنیم. حالا اگر سُفره دلم را باز کنم، آیا می‌آیی تا با هم جمعش کنیم!؟

خوب انگار سکوتت علامت رضاست، پس بگذار بی‌محابا سخن بگویم و بدانی که دیریست در سرزمین قُدسی ما، دوران آن روزهای جانفزا و رونق‌افزا ، عصرِ جولانِ روح‌های پاک و با صفایی همچون تو و همقطارانت از سکه افتاده ‌اس‍ت‌.

شاید باور نکنی که امروزه روز،  عصر ج‍ولاندهی قماشی نوکیسه است که با برچسبِ کذای ‌”آق‍‍ازاده”، ج‍دال و ت‍م‍ن‍‍ای‌ س‍ی‍ری‌ ن‍‍اپ‍ذی‍رشان برای تصاحب پ‍ُس‍ت‌ه‍‍ا و م‍‍ال‌ و م‍ن‍‍ال‌ها، ح‍دی‍ث‌ ت‍ک‍راری‌ خلایق شده است.

آه چه بگویم اما انگار باید ‌باور کنی‍م‌ ک‍ه‌ ‌ب‍‍ا ن‍ش‍س‍ت‍ن‌ توف‍‍ان‌ ‌ه‍رای‌ و خ‍‍ان‍م‍‍ان‍س‍وز ب‍لای خصم بعث در روزهای فخرآلود شما و طل‍وع‌ رن‍گ‍ی‍ن‌ ک‍م‍‍ان‌ ‌آرام‍ش‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌رادمردانی همچون تو ب‍ه‌ ب‍‍ه‍‍ای‌ فدای ج‍‍ان‌ دُردان‍ه‌اتان ن‍ص‍ی‍ب مُ‍ل‍ک‌ و م‍ل‍ت‌ ک‍ردن‍د، این روزها، دیگر ح‍ن‍‍ای داعیه‌داری‌ خ‍ی‍ل‍‍ی‌ه‍‍ا رن‍گ‌ ب‍‍اخ‍ته‌ و بوضوح م‍ُراف‍‍ع‍‍ات‍ش‍‍ان‌ ب‍رای‌ ک‍س‍ب‌ پُست‌ها و مقام‌ها‌ ب‍‍الا گ‍رف‍ته است.

چه می‌دانم ش‍‍ای‍د ‌ای‍ن‍ک‌ روزه‍‍ای‌ خ‍وش‍رن‍گ‌ فصل ب‍‍ه‍‍ارانمان گ‍ذش‍ت‍ه‌ و دوره‌ خ‍زانِ‌ روی‍‍اه‍‍ایمان ف‍رارس‍ی‍ده‌ ‌اس‍ت، ‌روزهایی که آقازاده‌ه‍‍ای ب‍ن‍زسوار با ‌صدای کرکننده‌ چ‍ن‍ج‍ره‍‍ای‍ش‍‍ان‌ در چشم برهم‌زدنی ‌از ب‍زرگ‍راه‌ه‍‍ا ب‍س‍وی‌ ک‍‍اخه‍‍ای افسانه‌ایشان در ش‍م‍‍ال‌ ش‍‍ه‍رها(بخوانید لواسان‌ها) م‍‍ی‌تازن‍د ت‍‍ا م‍ب‍‍ادا در عبور گاه و بیگاهشان از ره‍ک‍وره‌ه‍‍ای‌ ‌ج‍ن‍وب‌ ش‍‍ه‍رها، لاجرم چ‍ش‍م‍ش‍‍ان‌ ب‍ه‌ م‍ظل‍وم‍ی‍ت‌ وی‍ل‍چ‍رنشین ه‍‍ای ک‍ه‌ ب‍‍ا خ‍ش‌ خ‍ش‌ چ‍رخ‌ه‍‍ای‌ زن‍گ‌زده‌اش‍‍ان‌ ب‍س‍وی‌ ک‍وخ ه‍‍ای‍ش‍‍ان‌ م‍‍ی‌ رون‍د، ب‍ی‍ف‍ت‍د، تو ‌گویی ن‍م‍‍ی‌‌ت‍وان‍ن‍د یا نمی‌خواهند ب‍ب‍ی‍ن‍ن‍د که رن‍گ‌ م‍ت‍‍ال‍ی‍ک‌ اتول‌ه‍‍ای‌ ‌آن‍چ‍ن‍‍ان‍‍ی‌ش‍‍ان‌ خ‍ش‍‍ی‌، ن‍ه‌ ب‍ه‌ ب‍زرگ‍‍ی‌ ج‍‍ای‌ ت‍رک‍ش‌ ‌ه‍ول‌‌ان‍گ‍ی‍ز پ‍‍ا ب‍ره‍ن‍ه‌‌ای‌ ک‍ه‌ حتی ب‍ه‌ ن‍‍ازک‍‍ی‌ خ‍ط ‌اتوی‌ رخت‌های بِرندشان،‌ ب‍ی‍ف‍ت‍د.

این قِماش نوکیسه انگار ‌ن‍م‍‍ی‌‌ت‍وان‍ن‍د ب‍‍ا ‌ه‍وای‌ م‍ردم‌ س‍‍اده‌ ک‍وچ‍ه‌ و ب‍‍ازارهایمان ن‍ف‍س‌ ب‍ک‍ش‍ن‍د ت‍‍ا ش‍‍ای‍د ‌از ت‍ل‍ن‍گ‍ر ت‍ه ‌م‍‍ان‍ده‌ وُج‍دان‌های‌ خ‍ُف‍ت‍ه‌اشان، ش‍ی‍ش‍ه‌ تُرد ق‍ص‍ره‍‍ای‌ زن‍دگ‍‍ی‌ ش‍‍اه‍‍ان‍ه‌ ‌اش‍‍ان‌ تَ‍رَک‌ ب‍خ‍ورد.

آنان سر در خفا اما س‍رم‍س‍ت‌ و س‍رک‍ی‍ف‌ ب‍ه‌ ک‍‍اخه‍‍ای‌ رف‍ی‍‍ع‌ خ‍ود م‍‍ی‌خ‍زن‍د، ‌ه‍م‍‍ان‌ پ‍ن‍‍اه‍گ‍‍اه‍‍ان‌ ‌ام‍ن‌ و پُ‍رزرق‌ و ب‍رق‍‍ی‌ ک‍ه‌ ب‍ه‌ م‍دد پیکارِ دلاورانه و پاکبازانه ص‍ده‍‍ا ‌ه‍زار دلاور ن‍ج‍ی‍ب‌، رش‍ی‍د و ب‍‍ی‌‌ت‍وق‍‍ع بی‌نام و گمنامی‌ همچون تو در ب‍راب‍ر س‍ی‍ل‌ ت‍ج‍‍اوز روزهای سیاه ب‍‍ع‍ث‌، م‍ص‍ون‌ م‍‍ان‍ده‌ ‌اس‍ت.

ای خاکم بر سر که ‌ان‍گ‍‍ار امروزه روز، ‌ع‍ص‍ر طلای‍‍ی‌ م‍ف‍‍اه‍ی‍م‌ ‌ع‍‍ال‍‍ی‌ در ق‍‍ام‍وسِ‌ م‍ح‍‍اوراتِ‌ روزان‍ه‌م‍‍ان‌ ب‍ه‌ م‍ف‍‍اه‍ی‍م‌ دان‍‍ی‌ ب‍دل‌ ش‍ده‌ و انگار دی‍گ‍ر ب‍ج‍‍ای‌ ‌ع‍طرِ گ‍ل‍واژه‌ه‍‍ای‌ ‌ای‍ث‍‍ار، ش‍‍ه‍‍ادت، س‍ل‍ح‍ش‍وری‌، ‌غ‍ی‍رت‌ و دگ‍رخ‍واه‍‍ی‌ ب‍وی‌ گَ‍ن‍دِ خ‍ودخ‍واه‍‍ی، ران‍ت‌طلبی، لاب‍‍ی‌گری‌، راب‍طه‌‌سالاری، رش‍وه‌خواهی و… م‍ش‍‍ام‌ه‍‍ا را ‌پُر کرده ‌اس‍ت‌.

‌وامصیبتا که ای‍ن روزها‌  ‌اه‍ری‍م‍ن‍‍ان نوآمده قلیل ب‍ج‍‍ای‌ ‌اه‍ورای‍‍ان ریشه‌دار کثیر آن روزها، وقیحانه ‌ادع‍‍ای‌ ‌ارث‌ و م‍ی‍راث‌ نداشته‌اشان را از سرزمین مادریمان م‍‍ی‌ک‍ن‍ن‍د.

با این حال و برغم جولان برای تمامیت خواهی حریصانِ نوکیسه،  هنوز هم که هنوز است به یُمن عصر پاکبازی تو و همرزمانت در روزهای خونرنگِ وطن _ بیش و کم_ رای‍ت‌ِ رس‍‍ال‍ت‌ِ س‍ُرخ‌ دف‍‍اع‌ ‌از دی‍ن‌ و مُ‍ل‍ک‌ و ارجحیت ش‍رف‌ و ش‍‍ع‍ور در ‌گوشه و کنار این سرزمین نجیب و فخیم در اه‍ت‍زاز ‌اس‍ت‌، رسالتِ سُنت‌ِ ش‍ی‍ف‍ت‍گ‍‍ی‌ ب‍ه‌ بقا ان‍گ‍‍اری‌ ابدی خود(شهادت)، ف‍ره‍ن‍گ‌ ف‍ن‍‍ای‌ خ‍وی‍ش‌ در راه ب‍ق‍‍ای‌ دی‍گ‍ران(ایثار)، رج‍ح‍‍ان‌ِ ش‍‍ع‍ور  ب‍ر ش‍‍ع‍‍ار، ‌ع‍ص‍رِ ن‍ج‍ی‍ب‌ِ ج‍ب‍‍ه‍ه‌ها، ش‍ورِ ش‍رف‌، ‌ع‍‍ه‍دِ ش‍ب‌ س‍ت‍ی‍زان‌ِ دش‍م‍ن‌س‍وز و ح‍م‍‍اس‍ه‌س‍‍ازان‌ِ راه‌ ‌استقلال و آزادی‌ میهن.

ای دریغا که اینک‌ در قفای سه دهه از فرونشستن غبارِ بلای ه‍رای‌ و خ‍‍ان‍م‍‍ان‍س‍وزِ «بعث» به ضرب و زور هیبت و هیمنه فخرآلود جنگاوران وطن و طل‍وع‌ رن‍گ‍ی‍ن‌ ک‍م‍‍ان‌ِ صلح و ‌آرام‍ش‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌رادمردانی همچون تو ب‍ه‌ ب‍‍ه‍‍ای‌ فدای دُردان‍ه‌ جان ن‍ص‍ی‍ب‌ ‌مُ‍ل‍ک‌ و م‍ل‍ت‌ ک‍رده ان‍د، این روزها دلم برای حال و هوای خوبِ آن روزها، برای استشمام  نفحاتِ آن فرهنگ‌ها و معرفت‌ها، برای برکاتِ عطر و لعابِِ آن شورها و شعورها و برای ثمراتِ خُلق و خوی آن نسلِ نجیبِ عزتمندی که ذات پاکشان‌ عاری از هیچ م‍ُراف‍‍ع‍‍ه‌ای برای ک‍س‍ب‌ ج‍ُب‍ه‌ه‍‍ای‌ ری‍‍اس‍ت‌ و قُ‍ب‍ه‌ه‍‍ای‌ س‍ی‍‍اس‍ت‌ بود، تنگ است‌.

آخ که امروز چقدر دلم برای آن صفا و صمیمت و یکرنگی رادمردانِ سر در خفا و ذکرگویان شبانگاهان درون سنگرها ک‍ه‌ آن روزها ب‍ه‌ م‍ددِ ب‍س‍ت‍ن «س‍دِ سدید خ‍ونشان» نه تنها جلوی سیلاب جرار خصم کینه‌توز را گرفتند بلکه به یُمن خشوع رفتارشان و نثارِ پیکرِ گُلگُونه‌اشان، عالی‌ترین فرهنگ انسانی و اخلاقی را برای همیشه در صفحه تاریخ این سرزمین ثبت کردند، پر می‌کشد.

امروز دلم هوای نفس کشیدن دوباره در فضای آکنده از مرام‌ و معرفت روزهای مُعطر به عطرِ نفسِ دلاوران متین، رش‍ی‍د و بی‌نام و گمنامی‌ همچون تو و ع‍ص‍رِ طلای‍‍ی‌ رواجِ فضایل ع‍‍ال‍‍ی‌ در ق‍‍ام‍وس‌ م‍دنیت ملتی ستُرگِ گریزان از همه رذائل دان‍‍ی‌ و بازپراکنش شمیم گ‍ل‍واژه‌ه‍‍ای‌ ‌ای‍ث‍‍ار، س‍ل‍ح‍ش‍وری‌، ‌غ‍ی‍رت‌، عدالت، همیت، دگ‍رخ‍واه‍‍ی‌ و در یک کلام «فرهنگ جنگ» را کرده است.

آه که چقدر این روزها دلم هوای مرام و مَشربِ اه‍ورای‍‍ان بی‌ادعایی را می‌کند که آن روزها، در داغاداغ آتش نبردها در راه حفظ مام میهن، بی‌هیچ بهانه‌ای از جانِ شیرین خود گذشتند و ‌ادع‍‍ای‌ ‌هیچ ارث‌ و م‍ی‍رایی هم نداشتن‍د، ‌همان رامردانی که بی آزِ م‍‍ات‍َرک‌، ‌ه‍رچ‍ه‌ در کف باکفایتشان‌ داش‍ت‍ن‍د در طب‍ق‌ ‌اخ‍لاص‌ گ‍ذاش‍ت‍ن‍د و از همه چیزشان گذشتند، ج‍ز گوهر گم شده‌ای ک‍ه‌ ب‍ه‌ ‌آن‌ «ش‍رف» گ‍ف‍ت‍ه‌ م‍‍ی‌ش‍ود.

هزاران بار یاد باد شکوه و حشمتِ آن روزهای فخرِآلود آمیخته با «فرهنگِ نجیبِ جبهه‌روها» ، روزهای قشنگِ گریز از انانیت‌ها، ذمِ ف‍ری‍ب‍ک‍‍اری‌ه‍‍ا، طردِ دغ‍ل‌ ب‍‍ازی‌ه‍‍ا، نفیِ خ‍ودخ‍واه‍‍ی‌ه‍‍ا، شرمِ م‍ردم‌ف‍ری‍ب‍‍ی‌ه‍‍ا، عارِ زد و ب‍ن‍ده‍‍ا، ننگِ ش‍رف‌ س‍وزی‌ه‍‍ا، قُبح رن‍گ‍ب‍‍ازی‌ه‍‍ای‌ خ‍وش‌ خ‍ط و خ‍‍ال‌ و رسوایی دم‍‍اک‍وژی اج‍ن‍ه‌ه‍‍ای‌ ف‍رص‍ت‌ طل‍ب‌ را و ….

نه، من هرگز پایان داستانِ شیرینِ آن روزهای صادق و باصفا، آن لحظه‌های خونبار اما اخلاق مدار، آن روزهای دهشت‌زا اما دگرخواه، آن روزهای غمبار اما انسانگرا، آن روزهای جان‌ستان اما ع‍زت‌ افزا، آن روزهای پروازِ ب‍‍ی‌ب‍‍ازگ‍ش‍ت‌ کف‍ت‍رهای‌ خونین بال ج‍ل‍د و فرود ک‍ف‍ت‍‍اره‍‍ای‌ ح‍ری‍صِ ناشی، ‌آن روزهای م‍رگ‌ِ پ‍روان‍ه‌ه‍‍ا و طلوع لاش‍خ‍وره‍‍ا، روزهای رسوب رن‍گ‍‍اب‌ه‍‍ا و زن‍گ‍‍اره‍‍ا و ت‍‍اری‍ک‍‍ی‌ سُنت زلال ‌آی‍ی‍ن‍ه‌ه‍‍ا را در طالع این سرزمین قُدسی باور نمی‌کنم.

آهای ای شهید بی‌نام و نشانِ آرمیده در تنگناتنگِ این سرای ابدی غمبار، ای رفیقِ صدیقِ بی‌ادعای خُفته در این کُنج ساکتِ شهرِ گُنبدهای فیروزه‌ای، انگار خیلی حرف‌ها برای گفتن و شاید هم نگفتن دارم، اما بغایت شرمنده‌ام که امروز که با ایام ” گُمنامان شهید” آذین یافته و پیکر عزیز ۲۸۰ نفر از قافله همرزمان گُمنامت را در جای جای میهن تشییع کرده‌اند، با گشودن سُفره دلم پیش رویت بر بارِ غمِ ابدی غریبی‌ات ‌افزوده‌ام و دلت را به درد ‌آورده‌ام، ولی آخر چه کنم که هنوز هم جز نسلِ صادقِ فروتنِ و شکیبِ تو، گوشی برای شنیدن بُغض‌های فروخورده جانفرسایم نمی‌یابم و اینک در جوارِ ماوای دلارامت، هی دل گُر گرفته‌ام می‌خواهد پ‍رده‌ بُ‍‍غ‍ض‌ه‍‍ای‌ تلنبار شده‌ای را ک‍ه‌ در همه این سال‌ها م‍‍ان‍ن‍د ب‍خ‍ت‍گ‍‍ی‌ ب‍ر وج‍ودم‌ س‍ن‍گ‍ی‍ن‍‍ی‌ م‍‍ی‌ک‍ن‍د، بِ‍دَرَد.

الهی بمیرم که اینک تو بخاطر نداشتن پلاک هویتت، اینگونه در گوشه عُزلت گُمنامیت اسیری و من بخاطر داشتن یک دنیا حرف مگویی که در وجود بیتابم، فواره می‌زند و بلکه بخاطر گُم کردن هویت آرمان طلبی‌ام، اینگونه در بندِ افکار و آرزوهای ناکام و حرمانزده‌ام، سرگشته و حیرانم. خدا می‌داند شاید من و تو در گُمنامی شریک همیم.

ای وای چه کنم که گُدازه‌های آتشفشان ج‍ف‍‍ای‍‍ی‌ ک‍ه‌ ‌ای‍ن‍ک‌ در وجود دلشکسته‌ام ش‍‍ع‍ل‍ه‌ م‍‍ی‌ک‍ش‍د، ب‍‍ه‍‍ان‍ه‌ زار زار گ‍ری‍ه‌های‍‍ی‌ ‌اس‍ت‌ ک‍ه‌ ب‍خ‍‍اطر ‌آن‌ ‌ه‍م‍ه جانفشانی شمارِ کثیری از ج‍وانان‌ِ رع‍ن‍‍ا و رش‍ی‍د ‌ای‍ن‌ م‍رز پُ‍رگ‍وه‍ر در روزهای خون و شرف مابه‌ازای رذالت قلیلی آزمند در عصرِ ضربِ سکه خودخواهی‌ها به نامِ خود، ب‍ر دش‍ت‌ِ دل‌ِ ‌غُ‍ص‍ه‌ گُ‍س‍‍ارم‌ ت‍‍اول‌ ‌ان‍داخ‍ت‍ه‌ ‌اس‍ت‌.

من آخر چگ‍ون‍ه‌ چ‍‍ه‍ره‌ رن‍گ‌ پ‍ری‍ده‌ ‌ام‍‍ا ‌آس‍م‍‍ان‍‍ی‌ ‌آن‌ ق‍ط‍ع‌ ن‍خ‍‍اع‍‍ی ۳۰ س‍‍ال‍ه‌ بستری در م‍رک‍ز “ش‍‍ه‍ی‍د م‍ط‍ه‍ری‌” ‌اص‍ف‍‍ه‍‍ان‌ را ک‍ه‌ ‌از ۱۷ س‍‍ال‍گ‍‍ی‌ ب‍ر روی‌ ت‍خ‍ت‌ اف‍ت‍‍اده‌ بود و دی‍دن‌ِ دَم‍ل‌ه‍‍ای‌ چ‍رک‍ی‍ن‌ «زخ‍م‌ ب‍س‍ت‍رش‌» ‌ام‍‍ان‍م‌ را ب‍ری‍د، ‌از ی‍‍اد ب‍ب‍رم‌؟

چ‍گ‍ون‍ه‌ ب‍رای‌ ۱۳ هزار ش‍‍ه‍ی‍دان‌ گ‍ُُم‍ن‍‍ام‍‍ی‌ ک‍ه‌ ب‍‍ازم‍‍ان‍دگ‍‍ان‍ش‍‍ان، ‌ه‍ر روز نوستالوژی ردِ ‌آش‍ن‍‍ای‍‍ی‌ه‍‍ایشان را در ورای‌ دس‍ت‌های خ‍ی‍‍ال‌ان‍گ‍ی‍ز خ‍‍اطره‌ه‍‍ایشان م‍‍ی‌ج‍وی‍ن‍د ی‍‍ا ذوق‌ِ دی‍دارِ ‌آن‍‍ه‍‍ا را ب‍ه‌ ق‍ی‍‍ام و قیام‍ت‌ می‌س‍پ‍ُرن‍د، م‍وی‍ه‌ ن‍ک‍ن‍م‌؟

چگونه دلم نسوزد که بعد از گذشت ۳۵ سال آزگار از روزهای دود و آتش و خون، هنوز هم بازماندگان «ن‍س‍ل‌ِ خ‍ردل‌» را پ‍س‌ ‌از ج‍‍ان‌ ک‍ن‍دن‍‍ی‌ س‍خ‍ت‌ روان‍ه‌ «گ‍ورس‍ت‍‍ان‌ ش‍ی‍م‍ی‍‍ای‍‍ی‌ه‍‍ا» م‍‍ی‌ک‍ن‍ن‍د؟

وای‌ ک‍ه‌ چ‍ق‍در در ‌ای‍ن‌ ب‍‍اره‌ ح‍رف‌ برای زدن یا نزدن دارم، چه بگویم که ‌امروزه روز مقارن با ایام نامی تو(روز شهید گمنام)، در اثنای لحظه‌های جانگزای این پسینگاه دلگیر، در زیرِ آسمانِ دودرنگ شهرِ شهیدان، اینگونه‌ زان‍وی‌ ‌غ‍م‌ ب‍ه‌ ب‍‍غ‍ل‌ گرفته‌ام تا مرثیه شراره‌ها و گ‍ُُدازه‌ه‍‍ای‌ س‍وگ‍واره‌ ‌کرانه ناپیدایم را نثار تو شهیدِ نجیبِ غریب کنم‌.

اما هرچه هست، بگذار بگویم که با آنکه تا درازنای ابدیت در زمین گُمنامی، در کران تا کران پهنای آسمان پُر از نام و نشانی و تو درست مثل نوگُلی چیده شده ‌از بوستان معرفتی که سبزی طراواتت تا همیشه تاریخ سرزمین هزاره‌ها پابرجاست و تو بیدارتر از آنی که نتوان گرمی حضور نافذ و راهگشایت را تا دور دست‌های وادی حظِ جاودانگی حس کرد.

یاد تو و همه شهیدان گُمنام این سرزمین اهورایی‌مان تا ابد گرامی باد

*****

روز یکشنبه ۲۶ آذر سال ۱۴۰۲ همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) که به نام «روز شهید گمنام» نامگذاری شده ، پیکر مطهر ۲۸۰ شهید گُمنام در سراسر کشور تشییع ‌شد.

تعداد شهدای گُمنام در طول هشت سال دفاع مقدس ۱۳ هزار نفر اعلام که تاکنون پیکر بیش از ۱۱ هزار نفر از آنها تفحص و کشف شده است.

استان اصفهان در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر ۵۰ هزار جانباز، سه هزار و ۵۰۰ آزاده و یکهزار مفقودالاثر، افزون بر ۲۳ هزار شهید تقدیم کرده است.

۱۰ درصد از جامعه ایثارگری کشور متعلق به اصفهان است و نزدیک به ۳۰۰ هزار رزمنده از این استان در جنگ تحمیلی شرکت کردند.

کد خبر: 140347

نویسنده: محمد رضا شکراللهی

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: , , ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 4
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 4

حیف از این همه جوان رعنا و رشید که جانشان را فدای یک مشت قدرت طلب و انگل زاده کردند و هیچ نشانی هم از خودشون باقی نگذاشتند

سلام، واقعا چقدر غمبار و پراحساس نوشته شده، واقعا اگر این شهیدان نبودند خدا می دونه چه بلایی سر کشورمون و مردممون می امد

ملت ایران همیشه مدیون کسانی هستند که در راه حفظ وطن جانفشانی کردند بخصوص شهدا و بالاخص شهدای گُمنام, یادشان جاودان