15 آبان 1402 - 2:00 ب.ظ

بازنویسی خاطره یک رزمنده نوجوان

جنگ آدم‌ها

جنگ آدم‌ها

قسمت اول

مهر ماه ۶۰ است و گرمای جنوب با پایان تابستان و کمر عراق با شکست حصر آبادان، هر دو شکسته است. به دلیل خستگی بيش از حد نيروها، تنظیم لوح پاسداری با بگومگوی زیادی همراه است. بالاخره ابراهیم معلم مدرسه راهنمایی شهرمان که ارشد ماست می‌گوید: برادرا اجازه بدهيد من تا ساعت دوازده و نیم بخوابم، بعد از اون من تا صبح نگهبانی میدم. همه قبول كردند. ابراهیم با گفتن این حرف کوله‌اش را برداشت و پتوی راه راه‌اش را آماده کرد و پیراهنش را درآورد و زیر پیراهن آبی رنگی به تن، کنار سنگر تجمعی جایی برای خودش ساخت و دراز کشید. نگهباني تنظيم شد و من و بهنام بعنوان گروه اول انتخاب شديم. قرار شد تنها یکساعت نگهبانی بدهیم. بهنام سه ماه از من بزرگ‌تر بود ‌ و سابقه حضورمان در جبهه هم کاملا یکسان بود اما او بخاطر همین سه ماه خود را بسیار مجرب‌تر از من می‌دانست.
سلاحمان را برداشته و همراه سایر افرادی که مثل ما در پاس اول نگهبان بودند، بسمت موضع حركت كرديم. بعد از طی دويست سیصد متر به خاکریز کوتاهی در کناره رودخانه می‌رسیم و در تیم‌های دو نفری از هم جدا شده و هر کدام در طول مواضع و امتداد رودخانه مستقر می‌شویم. بخاطر می‌آوردم‌ پیش از عملیات و در مرحله توجیه شدن یكي از برادران با تجربه در مقر نیروگاه اتمی دارخوین براي ما سخنراني كرد.
«برادران، جدی باشید. واقعی باشید. اینجا چیزی برای تعارف وجود ندارد. هیچکس مسئول جان شما نیست. باید بدانید مجروح می‌شوید، کشته می‌شوید که انشاالله شهید خواهید بود، اسیر می‌شوید و البته پیروز هم می‌شوید. ما در جنگیم. جنگ فقط چند واژه است: گلوله، خون، کشتن و کشته شدن. اینجا جای مردان پولادین است، جای چشم‌هایی که اشک نمی‌ریزد و دل‌هایی که وقتی دشمن را دید رحم نمی شناسد. هر چه حرف قرار بود میان ما و دشمن زده شود مسئولان سیاسی زده‌اند. دیگر ما چیزی بنام همسایه نداریم. نام آنها دشمن است. انتظار نداشته باشید شما را ببینند و نکشند. از شما هم جز کشتن آنها انتظاری نیست. تعریف رزمنده این است»
به بهنام می‌گویم: دیدی او اصفهانیه چقدر قشنگ‌ صحبت کرد؟ مو همش دارُم به حرفاش فکر می‌کنُم. بهنام با لحنی تحقیر آمیز گفت: «تو چی میگی؟ ای فلسفه خونده برا همی ایطور می‌تونه حرف بزنه»
برای من که به‌تازگی پانزده سالگی را پشت سر گذاشته بودم این واژه‌ها مقدس شدند: گلوله، خون، کشتن و کشته شدن. اگر بتواند حتما مرا می‌کشد. اگر بتوانم باید و حتما او را می‌کشم. چشم‌هایی که اشک نمی‌ریزد و دل‌هایی که رحم نمی‌شناسد…
هر لحظه در دل خدا خدا مي‌كنم تا دشمن را شناسايي كنم و با تمام دقت و قدرت بسويش شليك كنم. منور دیگری شلیک می‌شود از موقعیت استفاده میکنم‌ و روی پل و ساحل را با دقت نگاه می‌کنم. بعد مانند یک نظامی با تجربه به بهنام می‌گویم: اگه عراقیا بخوان به ما حمله کنن که ایقد منور نمی‌زنن و منطقه روشن نمی‌کنن، لابد اونا از ادامه حمله ما می‌ترسن. بهنام که نمی‌خواهد مقابل این دریافت من کم بیاورد با لحنی سنگین که گویی حاصل سال‌ها تجربه در نقاط مختلف دنیاست می‌گوید: «دشمن می‌خواد تو همینطوری فکر کنی»
ساعت از ده و نیم‌گذشته و بنا بود ما در ساعت ده پست را تحویل بدهیم. خواب سرتاسر وجودمان را فرا گرفته، به بهنام می‌گویم: تو که تجربه‌ت بیشتر از موعه اینجا بمون و پست بده تا مو برُم و پست بعدی را بیارُم. بهنام می‌گوید: «نه توی مسیر میدون مین هست و تو تجربه عبور از نداری، ای‌ کار خودومه» چهل دقیقه از رفتن بهنام می‌گذرد و خبری از پست بعدی نیست. خواب تمام وجودم را فرا گرفته. برای بیدار ماندن آب می‌خورم و صورتم را خیس می‌کنم، خبری نیست. به فکر شلیک هوایی می‌افتم و یک تیر هوایی شلیک میکنم باز هم خبری نیست این بار و با فاصله ده دقیقه از شلیک اول، دو تیر دیگر شلیک می‌کنم. بعد از چند دقیقه صدای مبهم صحبت کردن دو نفر که با خنده همراه است را می‌شنوم، صدا نزدیک می‌شود و به هر ترتیب پست بعدی موضع را تحویل می‌گیرد و من راهی بازگشت می‌شوم و خبری هم از بهنام ‌نیست تا مرا در مسیر راهنمایی کند و توی میدان مین نروم. به سختی به موضع اصلی می‌رسم. بچه‌ها هر کدام در گوشه‌ای به خواب عمیق رفته و اثری از نگهبان در موضع اصلی نیست و تعداد زیادی سلاح روی زمین و کنار رزمنده‌ها رها شده. ارشد ما ابراهیم هم در همان محل، کنار سنگر تجمعی لای یک پتو‌ پیچیده خرناس می‌کشد. بالاخره جایی را دورتر از دیگر افراد پیدا می‌کنم‌. اسلحه را روی زمین می‌گذارم، پتویی را تا می‌زنم و روی اسلحه قرار می‌دهم تا بالش زیر سرم باشد و روی پتوی دیگری دراز می‌شوم. دراز کشیدن همان و رفتن به جهان دیگر همان.
[ادامه دارد]

کد خبر: 138994

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0