امروز مصادف با سالروز فاجعه زمین لرزه بم است؛

یادداشت کَبود از زلزله بم

صاعقه شوک زلزله هنوز در چشمان بُهت‌زده شهروندان بمی موج می‌زند، در جای جای این شهر مصیبت‌زده، چهره زشت فاجعه دهن کجی می‌کند، غمِ نیستی ناگهانی یک شهر آدم و گسیختن بی‌رحمانه پیوند آشنایی‌ها، در تار و پود این دیار بلازده سایه انداخته است. 

زلزله بم

به قلم رضا شکرالهی

دادنامه ‌تراژیک جنگ تحمیلی

 

امروز مصادف با سالروز فاجعه زمین لرزه بم(پنجم دی ماه ۱۳۸۲)، در اینجا یادداشت‌۲۰ سال پیشم در باره ششمین روز وقوع زلزله بم را می‌آورم تا ضمن پاسداشت یادِ حداقل۴۰ هزار جان باخته آن بلای خانمانسوز،  تلنگری نو برای هوشیاری مردم و مسوولان کشورمان باشد تا هرگز اتخاذ تدابیر و تمهیدات بهنگام و پیشگیرانه را در راه حفظ  کشور زلزله‌خیزمان از حدوث فجایع مشابه، به بوته فراموشی نسپارند.

 

 

با گذشت ۶ روز از وقوع زلزله دلخراش بم هنوز صاعقه شوک حادثه در چشمان بُهت‌زده شهروندان بمی موج می‌زند. در جای جای این شهر مصیبت‌زده، چهره زشت فاجعه دهن‌کجی می‌کند. غمِ نیستی ناگهانی یک شهر آدم و گسیختن بی‌رحمانه پیوند آشنایی‌ها در همه جای این دیار ویران سایه انداخته است. پیکر پاره پاره یک شهر یکصد هزار نفری را در همه جای بم می‌توان دید و برایش زانوی غم به بغل گرفت.

براستی چگونه می‌توان از شهری سخن گفت که سبزی خُرمی‌اش را با سُرخی خون مردمش آذین بسته‌اند.چگونه می‌توان بر شوربختی و ژرفای این فاجعه هولناک نِگَریست و نَگِریست؟ در تک تک کوچه‌ها و محله‌های این دیار دیرپا، ردِ پای خشم و قهر طبیعت نمودی گزنده دارد. تُندر مصیبت عظیم بم با تمام وجود در صداست. ورانداز پیکر تکه تکه این شهر بلاکش دلِ هر بیننده‌ای را می‌آزارد.

سمفونی مرغوای جغد ویرانی در دهلیز کوچه پس کوچه‌های این شهر، سخت آزاردهند و گوشخراش است. باید برای سهمگینی این زلزله مهیب و ویرانگر مویه کرد. باید برای تقدیر جانسوز هزاران بمی فلک زده که در شب سیاه حادثه رخ در نقاب خاک کشیدند، خون گریست.باید علم عزا برافراشت و در شب زلال کویر در سوگواره تنهایی‌های سرد و جانگزا، در ضجه های تک ماندگان آشنایان غریب، در میل پایان ناپذیر دستِ فلک به زایش هولناکترین فجایع، در فروزش لهیبِ آتش جان‌ها در رقصِ سُرخ مرگ‌ها در کسادی بازار زندگی و رونق کالای فنا، در رهکوره صعب‌العبور بی‌خانمانی‌ها و آوارگی‌ها، در خیال انگیزترین قیل و قال‌های کودکان برشته‌ روی بمی که هم‌اینک آسمانی‌اند، در تراوش شوکران نیستی بر کام عطشناک هزاران پرستوی خونین بال مهاجر، در زجر جگرسوز سوختن‌ها و ساختن‌های جانفرسای بازماندگان بی‌کس، در ناله‌های حزین داغداران تنها، در غوغای گورستانِ آبادِ یک شهر ویرانه زار زار گریست.

بیایید تا با هم قدم به قدم تنها بخشی از گستره لایتناهی فاجعه را در دیار خون، مرگ و عزا- در بم – ورانداز کنیم.

 

نمایه‌های نزدیک فاجعه بم

امروز ۶ روز از آن آدینه سیاه مرگبار گذشته است. به دل ویرانه‌هایی که روزی شهر بم خوانده می‌شد، زدم. عریانترین و رساترین معنای ویرانی، نیستی و فلاکت را باید در قاموس تراژدی این شهر مرگرنک واکاوید.

آه چگونه می‌توانم از شهری سخن بگویم که آذینش دیوارهای بی‌سقف، تاق‌های فروریخته روی زمین، کلاف سردرگم تیرآهن‌ها، بُتن‌هایی که بی‌مسماترین معنای استحکام را می‌دهند، ستون‌ها و پایه‌هایی که دیگر قائمه نیستند، انبوه اثاثیه‌ها در لابلای آجرها و خاک‌ها، یخچال‌ها – کولرها – کُمدها و ظرف‌های له شده و داغان، کتاب‌ها، فرش‌ها و پرده‌های خاک‌اندود و خونرنگ، عروسک‌هایی که به ابدیت زُل زده‌اند، کالسکه آبی‌رنگ له و لورده‌ای در زیر بختک حادثه، تکه‌های زلال آیینه‌های خُرد شده که بی‌هیچ خدشه‌ای صدق فاجعه را بازتاب می‌دهند ، خودروهای توسری خورده یا روباز شده، پنجره‌هایی که از تنگنای کلاف خود بیرون جهیده‌اند، تابلوهای فروافتاده در روی زمین که مُعرف تجارت پرسود مرگ در بازار مکاره زلزله‌اند، ساختمان های مُطبق درهم تنیده‌ای که ارتفاعی پَست و مُفرد یافته‌اند، است.

 

ساعت ۱۰ صبح روز چهارشنبه، محله باغدشت

با پدری داغدار که سه عزیزش را در زلزله مهیب بم از دست داده، در محله باغدشت روبه‌رو شدم. سراغ خانه‌اش را گرفتم. گفت: «بریم و رفتیم».

در خانه‌اش – بخوانید ویرانه‌اش – همه چیز در زیر خروارها خاک و آجر و آهن مدفون بود، درست مثل همسر و دو فرزندش.

«عباس برایی‌نژاد» هق می‌زند.حسابی بغضش ترکیده است.از شب تیره فاجعه برایم سخن می‌گوید،از تقدیر پسر یکی یکدانه‌اش می‌نالد که اینک همراه همسر و یک دخترش، آنها را با دستان خود در دل سیاه گورستان شهر به خاک سپرده است.عباس در روز حادثه پیش از آمدن امدادگران ۴۰ جنازه همسایگانش را از زیر آوار بیرون کشیده است. او راننده تاکسی است. حیای خاصِ آدم‌های کویری در سیمای سوخته‌اش موج می‌زند. به خاطر

 

همین محجوبیتش تا پنج روز بعد از وقوع حادثه با تنها عزیز بازمانده‌اش که دختری دانشجوست، ویلان و بی‌سرپناه از گزند سرمای دیماه بم، در گوشه خیابان کِز است. پیرمرد که پا و سرش مجروح شده و دست تقدیر، بیرحمانه او را از عزیزانش جدا ساخته، با دلی شکسته می‌گوید:من از بدِ حادثه نمُردم. اما «لیلا برایی‌نژاد» (دختر دانشجوی عباس)، چند ساعتی میهمان عفریت مرگ بوده و پدر و عمویش او را بعد از شش ساعت زنده به گور شدن از زیر آوار بیرون آورده اند، در حالی که در آغوشش، خواهرش برای همیشه به خواب ابدی رفته بود. لیلا که دانشجوی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد مبارکه اصفهان است، می‌گوید: غیر از مادر، برادر وخواهرم، هشت عضو دیگر از بستگانم را نیز در زلزله از دست دادم. وی با مناعت طبع خاص از اینکه برخی افراد، کُنسروهای غذا را برای زلزله‌زدگان پرتاب می‌کنند، شکوه دارد و می‌گوید: زلزله‌زده بدنبال وسیله نیست، او دیگر چیزی برای از دست دادن و انگیزه‌ای برای بدست آوردن ندارد. بمی‌ها اینک بزرگترین و گرانبهاترین بخش وجودشان یعنی پاره‌های تنشان را از دست داده‌انـد و ازاین نظر فقیرترین مردمان زمین‌اند. او با دریغ و حسرت از ضرب‌المثلی که این روزها بین بازماندگان زلزله در این دیار رواج دارد،حرف می‌زند، اینکه:«ارگ، طلسم ماندگاری شهر بم است و با شکستنش، دیگر حیات بم نیز خاتمه یافته است.» ساعت۲۰/۱۰ دقیقه روز چهارشنبه، خیابان فرمانداری در خیابان فرماندازی بم، زلزله‌زدگان در دو دسته زنانه و مردانه در انتظار دریافت برخی ارزاق صف کشیده‌اند. «غلام رسول بامدی» اهل زاهدان که برادر و سه برادرزاده‌اش را در زلزله از دست داده است از چهار شب زندگی سختش در کنار کوچه‌های شهر فلکزده بم، برایم سخن‌ها گفت. گُلزار، ایوب، مسافر و غلام، برادرزاده‌هایش در خیابان سجادی رُخ در نقاب خاک کشیده‌اند و او بعد از دفن عزیزانش بدنبال بُردن اثاثیه خُردشده خانواده برادرش، اکنون چهار روز است که در این شهر بدنبال یافتن وسیله نقلیه برای رفتن به زاهدان سرگردان است. بامدی می‌گوید: ماموران به ما می‌گویند چرا نمی‌روید، اما ماشینی برای بردن اموال برادرم نیست. او حق دارد، در گشت و گذار روزانه‌ام در سطح این شهر ویران، چه بسیار بمی‌های دربدری را می‌بینیم که بدنبال حرکت خودروها می‌دوند و مُلتمسانه خواستار رساندن خود به مقاصدشان هستند. برغم این همه کمک ارسالی از نقاط مختلف کشور به بم، شاید هنوز به فکر تامین وسیله برای انتقال زلزله‌زدگان و اثاثیه‌هایشان از این دیار فاجعه‌زده نیفتاده باشند. ساعت ۳۵/۱۰ دقیقه روز چهارشنبه، خیابان عیش‌آباد «حسین روشنی» پیرمردی است که درد دل زیادی در باره سیاهه فاجعه شهرش برای گفتن دارد. بااینکه همسر و فرزندانش در هنگامه حدوث زلزله در خانه‌اش بسر می‌بردند، جز او که پایش شکسته، خوشبختانه کسی از بستگانش صدمه جسمی ندیده است.بیشتر قسمت‌های خانه روشنی فروریخته و اموالش در زیر آوارها مدفون یا برخی روی زمین ولو شده است. بیژن پسر او نیز از پارس کردن نابهنگام و رازگون سگ خانه در شب حادثه برایم سخن گفت:«قبل از آغاز زلزله سگ خانه بطور مرموز و عجیبی شروع به زوزه کشیدن کرد و درست چند دقیقه قبل از وقوع زلزله چنان در پشت پنجره اتاق یکی از اعضای خانه سروصدا راه انداخت که او به خیال اینکه دزد به خانه زده، سراسیمه از خواب صبحگاهی جسته و بیون دوید و در همان اثنا سقف خانه فروریخت.» حسین روشنی مرا به اتاق مخروبه برادرش برد، در آنجا که تنها ۳۰ سانتیمتر از قسمت بالای تخت شکسته شده‌ای سالم مانده بود، تکه جایی باریک و تنگ که به اندازه زنده ماندن یک جوان به یک دنیا می‌ارزید. خانواده روشنی در حال بار زدن اسباب و اثاثیه بیرون کشیده شده‌اشان از زیرِ آوار هستند. بیژن می‌ گوید: ساعت ۹ صبح روز دوشنبه برای اخذ مجوز خروج اثاثیه به کلانتری ۱۳ بم رفتم تا بالاخره توانستم نمره ۳۴۳ را برای خروج اموالمان از شهر دریافت کنم. نکته قابل توجه در خانه مخروبه این شهروند بلاکش بمی، سالم ماندن اتاق‌هایی است که تاق گُنبدی و ضربی با دور زیاد دارند. قُطر دیوارهای خشتی این بنای ۵۷ ساله حتی به یک متر هم می‌رسد. شگفت‌اینکه در وارسی ویرانه‌های این شهر، گاه می‌بینی در دل ویرانه‌های یک محله ویران، خانه‌های کُهنه و قدیمی هنوز با قوت سرپا هستند اما خانه‌های نوساز پودر و خاکشیر شده‌اند. در بم چه بسیار خانه‌هایی را دیدم که حتی با داشتن قدمتی و حتی مصالحی یکسان، سرنوشتی کاملاُ متفاوت به اندازه حیات یا مُمات صاحبانشان یافته‌اند. ساعت ۳۵/۱۱ دقیقه روز چهارشنبه، بن بست طباطبایی یک در این بخش شهر ویران بم، کوچه بن بستی وجود داشته که اصلاً معبر ورود و خروجش گُم شده است.آوارِ چند خانه واقع در این محل بر روی هم فرو غلطیده و سراسر کوچه را به تلی از خاک مُبدل ساخته‌اند. شاید باور نکنید اما بدانید که آنقدر عمق فاجعه در این شهر سنگین است

که با چشمان خود زلزله‌زدگان درمانده‌ای را دیدم که از پیداکردن و تشخیص محلِ خانه و کاشانه خود عاجز بودند. آنها در عین بُهت‌زدگی غلیظی که بر غبار نگاه‌هایشان سایه انداخته است، بخاطر ژرفنای فاجعه و درهم آمیزی آوارِ خانه‌ها و شباهت ویرانه‌ها برای یافتن جا و مکان خود به زحمت می‌افتند.

مع الوصف مُصیبت‌زدگان بمی برغم دیدن این همه بلای خانمانسوز، حسِ زیبای ستایش خود را به انحا مختلف به دیگران ارزانی می‌دارند.

در خیابان علامه طباطبایی بم پلاکاردی را با دو خط انگلیسی و فارسی نصب کرده اند. مضمون آن این است:«بدینوسیله مراتب تشکر و قدردانی خود را از ملت ایران و همه کسانی که به یاری ما شتافتند، اعلام می‌داریم».(امضا خانواده‌های ایران‌نژاد، مدنی، فرهی، سلطانی و سایر وابستگان)

امضاکنندگان این پیام، چند نفر از عزیزانشان را در واقعه هولناک روز جمعه از دست داده‌اند.

در یکی از فرعی های خیابان علامه طباطبایی چند ویرانه را نشانم دادند که متعلق به مرحوم ایران نژاد بوده است. او حکم «پدرسالاری» را داشت که پسران، عروسان، دختران و دامادهایش را زیر پر و بالش گرفته بود، اما همه آنها در یک سفر دسته جمعی راه ابدیت را در پیش گرفته‌اند.

 

ساعت ۵۰:۱۱ دقیقه روز چهارشنبه، کوچه راهنمایی

دو زن جوان با سه کودک خردسال که در پناه چند قالب بلوک سیمانی نشسته‌اند می‌خواهند با پتوهای اهدایی هموطنان، خود را از گزند سوزان سرمای هوا مصون دارند. از شدت سرما، کودکان معصوم به خود می لرزند و بی‌اختیار در حدقه چشمانشان اشک حلقه بسته است.شاید برای خدمات رساندن به فلک زدگان این دیار برنامه‌ریزی بهتری لازم است.

«ایران جلالی» که پدر شوهر و خواهر شوهرش را از دست داده است، آثار جراحت زلزله را هنوز بر سر صورت دارد، سرش زخمی است و خون روی بخشی از آن دلمه بسته و دو چشمش به دو کاسه خون می‌ماند.

در این اثنا، یک گروه از پزشکان ایرانی وابسته به گروه پزشکان بدون مرز که بعد از شنیدن ماجرا از خارج از کشور برای یاری هموطنانشان آمده‌اند، از راه می‌رسند.

پزشکان جوان، زن مجروح بمی را معاینه می‌کنند و تعدادی قرص به او می‌دهند.

حسین و فریبا باقرپور، مهدی رضا خانی و حمید صالح، اطبایی هستند که با پاکبازی تمام، تنها در دو روز گذشته ۷۰ جراحی باز را در سطح شهر انجام داده و ۲۰۰ بمی را مُداوا کرده‌اند.

 

ساعت۱۲ روز چهارشنبه، محله سیدطاهرالدین محمد و ۲۲ بهمن

صف دراز چادرهای برافراشته، دل تو دل هم، در دو مکان مجاور هم یعنی سیدطاهرالدین محمد و کوچه ۲۲ بهمن ردیف شده‌اند.

یک تریلر اعزامی مملو از انواع کمک‌های مردمی از دیار غریب‌الغربا(مشهد) از راه رسیده است. در خلال فاصله اندک چادرها چند کودک خُردسال بی‌خبر از عمق فاجعه در قیل و قال بازی‌های کودکانه خود غرق‌اند.

پیرزنی چراغ والور بدست سراغ نفت را از من می‌گیرد. زنی برای آرام کردن نوزاد گرسنه‌اش از بود و نبود شیر خشک می‌پرسد. مردی تکیده و سیه‌چُرده به سراغم آمد و به خیال اینکه مقام مسوولی را یافته است، نیازهای اولیه اش را برایم فهرست می‌کند: اول آب، بعد چادر، بعد غذا، بعد لباس و ….

در گوشه‌ای دیگر، زنی میانسال دو فرزند خردسالش را برای محفوظ ماندن از سرمای بیدادگر این روزهای شهر بم در چادر مُندرسش پیچیده است.امدادگری در حال عبور از کنار آنها یک قطعه شکلات را به سویشان می‌اندازد. دو کودک زلزله‌زده برای بُردن سهم بیشتری از شکلات به پرو پای هم می‌پیچند که من از محله‌اشان می‌روم.

 

نمایه‌های دیگری از تراژدی زلزله بم

این روزها، شهروندان بلازده بم حرف‌های زیادی برای گفتن و شاید هم نگفتن دارند و از این نظر سرمایه‌دارترین مردمان روی زمین‌اند. در شهر بم همه چیز به هم ریخته و خون زندگی یک جمعیت یکصد هزار نفری در رگ‌های خشکیده و متروک یک شهر مرگبار دلمه بسته است. جغد ویرانی بر سر هر کوی و برزن این دیار نشسته است.

آمبولانس‌ها، لودرها، بولدوزرها، کامیون‌ها و تریلرهای حامل کمک‌های مردم، آنی از رفت و آمد در سطح خیابان‌های غبارگرفته بم باز نمی‌ایستند. برخی از وانت‌ها و کامیون‌ها حامل اثاثیه‌های درب و داغان مردم زلزله‌زده‌ای هستند که با برجا گذاشتن گرانبهاترین گوهر وجود خود در گورستان بزرگ شهر در حال ترکِ این دیار و رفتن به سوی شهرهای دیگر _ آواره اگرچه میهمان_ هستند.

برخی از فلکزدگان شهر فاجعه نیز با انباشت وسایل خود در گوشه خیابان‌ها بدنبال یافتن وسیله نقلیه می‌گردند، اما هرچه بیشتر می‌دوند، کمتر می‌جویند.

در این میان، پس لرزه هایی که هنوز هم ادامه دارد، بازماندگان و شبه‌زندگان این شهر را برای گریز از بم به تقلای بیشتری انداخته است.

موج تُند تراژدی اینک در بندابند وجود این شهر نگونبخت بدجوری تیر می‌کشد.

سجلِ خیلِ شهروندان بمی مُهر ابطال خورده است.ارگی که آنها را با تاریخ پیوند می‌داد و در منظر جهانیان مایه مباهاتشان بود، نیز بدست غُبار ات گذشتخاطره پیوسته است.

 

گورستان شهر هم آبادترین مکان این دیار است. در این گورزار بی‌انتها که در چند روز گذشته ۴۰ هزار میهمان جدید داشته، انگار دیگر صدای هق هق گریه‌ها و تراوش اشک‌ها هم نمی آید.آخر دیگر کسی نمانده است تا برای خیل مردگان این دیار بگرید.

در جایی از شهر بم به یکباره صدای جیغ زنی داغدار برمی‌خیزد، او که همسر و همه فرزندانش را از دست داده، بعد از سپری شدن چند روز از زمان واقعه، با خروجش از پیله شوک حادثه تازه فهمیده است که چه بلای شومی بر سرش نازل شده است.

زن بی‌کس و کار زلزله‌زده دوباره بی‌هوش شده بود که من مقارن ساعت ۳۰:۱۲ دقیقه از این محله بیرون زدم.

***

 

زلزله‌ای بزرگی ۶٫۶ ریشتر مقارن ساعت ۵:۲۶ بامداد روز جمعه پنج دی ۱۳۸۲ به مدت ۱۲ ثانیه، شهر بم و مناطق اطراف آن را در شرق استان کرمان لرزاند.

این فاجعه بیش از ۴۰ هزار کشته و هزاران مجروح برجا گذاشت.

شهر بم در ۱۹۰ کیلومتری جنوب شرق کرمان قرار دارد.

کد خبر: 140669

برچسب ها: ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0