داستان هایی از کتاب منتشر نشده:
زندگی نامه شهید عارف جهانگیر گرگین
جابجایی مواد مخدر در جبهه (10)
عده اندکی از سربازان و درجهداران در جبهه براثر جهالت و اعتیاد قبل از سربازی بازهم به دنبال مواد مخدر خصوصاً تریاک بودند. جهانگیر معمولاً اینها را میشناخت و تلاش زیادی میکرد که آنها را به عواقب بد اعتیاد آگاه کند تا درنهایت اعتیاد را ترک کنند. او بارها خصوصی با آنها صحبت میکرد. هیچوقت به دنبال این نبود که برای آنها پروندهسازی کند. اصلاح رفتار آنها و درنهایت ترک اعتیاد این افراد برای جهانگیر از هر چیزی بهتر و مهمتر بود. به آنها احترام میگذاشت؛ اما اجازه نمیداد که این رفتار در گردان به امری عادی تبدیل شود. ازاینرو افرادی که حاضر نبودند نصایح جهانگیر و خیرخواهیهای او را گوش کنند سعی میکردند بسیار مخفیانه و بهدوراز چشم او مواد مخدر را بین خود دستبهدست کنند. گاه میشد که جهانگیر آنها را احضار میکرد، نصیحت میکرد و یا مؤاخذه میکرد که از این کارشان دستبردارند. آنها نیز قول میدادند که دیگر ادامه ندهند و ازاینجهت مورد تشویق جهانگیر قرار می گرفتند. هوشنگ که میدانست برخی از این افراد علیرغم قولهایی که میدهند بازهم زیر قول خود میزنند به جهانگیر میگفت چرا با اینها اینقدر مسامحه میکنی؟ چرا آنها را به عقیدتی معرفی نمیکنی؟ جهانگیر میگفت اگر اینها به عقیدتی معرفی شوند به زندان میافتند. زندان برای آنها فایدهای ندارد. تازه با افراد دیگری هم آشنا میشوند و بهجای اینکه ترک کنند ممکن است بدتر هم شوند. در همینجا ما تلاش خود را برای اصلاح رفتارشان میکنیم. بااینوجود برخی از آنها که به هیچ صراطی پایبند نبودند علیرغم قولی که به جهانگیر میدادند در پنهانی از مواد مخدر دستبردار نبودند. آنها احساسشان این بود که جهانگیر دستگاه اطلاعاتی و جاسوسی قویای که دارد رفتار آنها را زیر نظر دارد. به همین خاطر هنگام دستبهدست کردن مواد مخدر نهایت احتیاط و پنهانکاری را میکردند تا هیچکس جز خودشان از آن بویی نبرد.
دو تا از سربازان که سابقهی استفاده از مواد مخدر را داشتند به جهانگیر قول داده بودند که هیچوقت به سراغ این مواد افیونی نخواهند رفت. با این حساب بازهم اراده اشان ضعیف بود. در یکی از شبها یکی از این دو سرباز در زمانی که نوبت نگهبانی خود و رفیقش بود با استفاده از تاریکی شب با جاسازی مقداری مواد در یک چراغقوه آن را به رفیقش رساند. آنها مطمئن بودند که هیچکس از این جابجایی مواد اطلاعی پیدا نکرده است. بهخصوص که از همدیگر پیمان گرفته بودند که بههیچوجه برای فرد سومی نگویند.
صبح که شد جهانگیر یکی از آنان را احضار کرد. به او گفت فکر میکنی من از جابجایی مواد بین تو و فلان رفیقت اطلاعی ندارم. آنگاه ریز اتفاق شب گذشته را برای او تعریف کرد. هیچ جای انکاری برای آن سرباز باقی نمانده بود. دود از کله اش بلند شده بود. عرق شرم از روی پیشانیاش میچکید. زبانش به لکنت افتاده بود. نمیتوانست هیچ سخنی بگوید. جهانگیر او را آزاد کرد. سرباز با سرافکندگی تمام از نزد جهانگیر رفت. با عصبانیت به سمت دوستش رفت. متهم اصلی از افشای این کار از نگاه او همان دوست سربازش بود. تا توانست به او بد و بیرا گفت. آن سرباز بیشتر دچار شگفتی شده بود. هرچه انکار میکرد و قسم میخورد که کار او نبوده، بازهم رفیقش باور نمیکرد. در مقابل آن سرباز نیز رفیقش را متهم میکرد. بگوومگوی آنها آنقدر طولانی شد که باهم دعوا کردند.
آن ها نمی دانستند که جهانگیر اگر اراده کند به خیلی از اسرار آن ها می تواند دست پیدا کند.
راوی: هوشنگ دزفولی ساکن اهواز
نویسنده: نصرالله شفیعی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد