داستان هایی از کتاب منتشر نشده:
زندگی نامه شهید عارف جهانگیر گرگین
بصیرت مثال زدنی (۱۲)
چند روز بود که درگیری شدیدی در جبهه رخ داده بود. در یک روز که درگیریها رو به کاهش بود در ساعت 9 صبح بنیصدر با یک جیپ نظامی و محافظین و همراهان به منطقه عملیاتی آمدند. دقایقی با نیروها صحبت کردند. دیدن رئیسجمهور بهعنوان فرمانده کل قوا در آن شرایط جنگی برای سربازان صحنهای جالب بود. یکی از سربازان تهرانی که در جمع بچهها در کنار بنیصدر ایستاده بود و معمولاً شوخطبع بود در همان موقع شیطنتش گل کرد به خیال اینکه بنیصدر متوجه نمیشود زبونک بلندی به بنیصدر انداخت. ازقضا همان موقع نگاه بنیصدر به او افتاد. همگی خندیدند. آن سرباز نیز حسابی خجالت زده شد. بنیصدر بهاتفاق همراهان و محافظان سوار بر جیپ شدند و رفتند. همهی این صحنهها برای جمال خاطرهانگیز بود. آن موقع جهانگیر در جمع بچهها نبود شاید برای کاری یا مأموریتی رفته بود. طولی نکشید که جهانگیر آمد. جمال داستان آمدن بنی صدر رابا آبوتاب برایش تعریف کرد. گویا منتظر عکسالعمل جهانگیر بود. جهانگیر واکنش سردی نشان داد و گفت من هم به او بهعنوان رئیسجمهور و فرمانده کل قوا احترام میگذارم اما ته دلم از او راضی نیستم. (۱)
جهانگیر هرچند سرباز بود و در خطوط مقدم جبهه خدمت می کرد؛ ولی اخبار اختلاف بنی صدر را با شهید بهشتی و سایر یاران امام خمینی شنیده بود. از اینرو نمیتوانست آن علاقهی واقعی را به او داشته باشد.
همین بینش عمیق سیاسی باعث شده بود که نسبت به شهید بهشتی و آیتالله خامنهای علاقهی شدیدی داشته باشد. از همان موقع که بنیصدر رئیسجمهور شد ماهیت او را میشناخت. مواضع او را اصلاً قبول نداشت در دوران سربازیاش بنیصدر فرمانده کل قوا بود. او بهخوبی به خیانتهای بنیصدر پی برده بود. میدانست یکی از عوامل مهم سقوط برخی شهرها و سرزمینهای ایران توسط رژیم بعث از طرح خیانتکار زمین میدهیم. زمان میگیریم بنیصدر بود.
یکبار که از جبهه برگشته بود. برادرش حاج غلامحسین دربارهی بنیصدر از او پرسید. گفت برادرجان اگرنه این بود که بنیصدر را شهید اعلام میکردند او را به رگبار میبستم و به درک واصلش میکردم. بارها از خیانتهای بنیصدر و تلاش برای ایجاد اختلاف بین ارتش و سپاه سخن میگفت.
در آن شرایط جنگی و تجاوز دشمن خیلی از روحانیون و شخصیتها برای روحیه بخشیدن به رزمندهها عازم جبهه میشدند. در خطوط مختلف جبهه حاضر میشدند با رزمندهها صحبت میکردند. برایشان از اخلاق و معنویت میگفتند. وجودشان برای رزمندگان مایه دلگرمی بود. در سال 1361 حاج شیخ علی منتظری پدر آقای منتظری در جمع رزمندگان حضور پیدا کرد. جهانگیر زیاد با او دم خور بود. او در همان زمان کوتاه جهانگیر را شناخت. میگفت جوان باسواد و با بصیرتی است.(۲)
راوی
(۱) جمال نیک نام
(۲) غلامحسین گرگین
نویسنده: نصرالله شفیعی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد