داستان هایی از کتاب منتشر نشده:
زندگی نامه شهید عارف جهانگیر گرگین
مادر کو سهمیه مرغ من؟ (۱۱)
گاهی رفتاری از جهانگیر سر میزد که برای مادر و اطرافیان تعجبآور بود. یک روز مادر درباره او معترضانه گفت این بچه دیوانه است. از سحر تا حالا روزه گرفته، شکمگرسنه و لبتشنه آمده پای سفره افطار نشسته است. میپرسد مادر سهمیه من کدام است؟ من را بگو که با خود گفتم حالا که بچه ام از سربازی به مرخصی آمده یک مرغ برایش جداگانه پخت کنم. دلم خوش که بچه ام امروز سر سفره ی افطاز کنارم نشسته است. چند دانه خرما خورد و یک لیوان آب هم رویش کرد. ناگهان دیدم مرغ را برداشت و رفت. هر چه صداش می زنم جهانگیر، عزیزم کجا می روی؟ بیا پیش مادرت بنشین و افطاری کن. اصلاً نگاه به پشت سرش هم نکرد. با خود گفتم خدایا این بچه موقع افطار کجا می خواهد برود. یک دفعه شصتم بیدار شد. فهمیدم مثل گذشته دوباره می خواهد برای فقیران افطاری ببرد. راستش از دستش ناراحت شدم. چندین ماه بود که به مرخصی نیامده بود. با خود گفتم حداقل امشب بچه ام یک افطار درست و حسابی بخورد. این هم دل خوشی من بر سر سفره افطار. یک نفر نیست که از این پسر بپرسد آخر تو خودت هم روزه بودهای دلت برای سلامتیات بسوزد.
نویسنده: : نصرالله شفیعی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد