25 بهمن 1402 - 10:00 ق.ظ

برشی از کتاب منتشر نشده:

زندگی نامه شهیدِ عارف جهانگیر گرگین

به یاد بیچارگان (۶)

زندگی نامه شهید جهانگیر گرگین

جهانگیر با جهاد سازندگی به‌گونه‌ای همکاری می‌کرد که خیلی‌ها تصور می‌کردند که کارمند جهاد است. به این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت، خانواده‌های فقیر و نیازمند را پیدا می‌کرد و تلاش می‌کرد با کمک دوستان مشکل آن‌ها را حل کنید.
در روستا پیرمرد فقیری بود که اتاق‌های منزلش مخروبه بود. بضاعت مالی هم نداشت که اتاق‌های آن را دوباره بسازد. جهانگیر عده‌ای از جوانان محل را جمع کرد و در دو روز کامل در گرمای طاقت‌فرسای تابستان 1358 مشغول کار بودند تا خانه‌های این پیرمرد ساخته شد.
بعد از شهادت جهانگیر که برخی از برادران او سری به برخی خانواده‌های مستمند می‌زدند آن‌ها گریه می‌کردند و با آه‌وافسوس می‌گفتند الآن ما می‌دانیم که چه کسی به ما کمک می‌کرده است.
در روستا خانواده فقیری بود که مرد خانه، همسر و دو دخترش در یک‌منزل نیمه مخروبه‌ای زندگی می‌کردند. آن منزل در موقعیتی قرار داشت که اطرافش منازل مسکونی نبود. پس از انقلاب اسلامی که روستای زیارت صاحب برق شد چون خانه آن پیرمرد با تیر برق فاصله داشت اداره برق برایش برق نکشید. جهانگیر وقتی متوجه وضعیت این پیرمرد شد، سوار بر موتورسیکلت شد و به‌اتفاق ابراهیم رجبی به برازجان رفتند. سیم و سایر لوازم برق‌کشی به‌اندازه کافی خریدند و یک برق‌کار را نیز با خود آوردند. از شاخه اصلی به منزل پیرمرد برق کشیدند و سپس اتاق‌هایش را نیز برق‌کشی کردند و روشنایی را به درون اتاق‌هایش بردند.
فردی که به‌عنوان برق‌کار از برازجان برای سیم‌کشی منزل آن پیرمرد آمده بود از قبل جهانگیر را می‌شناخت. پرسید جهانگیر تو از کجا این فقیران را شناسایی می‌کنی و به آن‌ها کمک می‌کنی. جهانگیر فروتنانه مثل همیشه سرش را به زیر انداخت و گفت: مسلمانی که فقرای جامعه خود را نشناسد نباید ادعای مسلمانی کند.
یکی از عادت‌های جهانگیر کمک به فقرا در ماه مبارک رمضان بود. بعد از شهادت جهانگیر یکی از پیرمردان فقیر روستا نقل می‌کرد که هرروز در موقع افطار یک نفر در می‌زد ما می‌رفتیم تا کسی پشت در نیست؛ اما مواد غذایی از قبیل هندوانه و غیره در یک بسته کنار درِ حیاط گذاشته‌شده است. این عمل هرروز تکرار می‌شد و هر بار که ما به درِ حیاط می‌رفتیم کسی را نمی‌دیدیم. من حساس شدم که این فرد کیست! ساعت تقریبی که هرروز برای ما غذا می‌آورد مشخص بود. من همان موقع که طبق معمول در زده می‌شد رفتم پشت در مخفی شدم. دقایقی بیش نگذشت که در زده شد. بلافاصله در را باز کردم، موتورسوار بسته مواد غذایی را گذاشت و همان‌طور که بر موتورسیکلت‌سوار بود رفت. چهره‌اش را دیدم ولی نتوانستم او را بشناسم. چند روز بعد دوباره او را دیدم. یکی از بچه‌ها را که در کوچه بازی می‌کرد را صدا زدم از او پرسیدم این موتوری که اکنون از کنارت رد شد شناختی؟ گفت بله گفتم کی بود؟ گفت جهانگیر پسر حیدر بود. از آن موقع فهمیدم آن‌کسی که به‌صورت ناشناس هرروز به ما کمک می‌کند کیست!
راوی: عبدالحسین گرگین برادر شهید

کد خبر: 142355

نویسنده: : نصرالله شفیعی

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: , , ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0