رنگ و نقاشی

از دیرباز نقاشان برای خلق آثار ، از متريال و مدیوم گوناگون و بی حد و مرز استفاده کرده اند که شاید مهمترین آن " رنگ " باشد.

 

از دیرباز نقاشان برای خلق آثار ، از متريال و مدیوم گوناگون و بی حد و مرز استفاده کرده اند که شاید مهمترین آن ” رنگ ”
باشد.
در دو مقام “مفهوم” و “پوشش سطوح” ( pigment) ،
“پدیدار شناسی رنگ” تلاشی است برای توصیف وجوه گوناگون ادراکی کاربرد رنگ در نقاشی.
به نظر میرسد که نقاشی، جسمیت یافتن رنگ هاست . از منظر فیزیکی ، سطوح رنگی در تابش های مختلف نور از زوایای مختلف به شکل متفاوت در آگاهی بیننده قوام می یابد .
بدان گونه که گويي اشکال از نو شکل میگیرند و به واسطه نور ، دیدن و و سپس “اندیشیدن “( idea) ،احساس و ادراک همین فرایض , یک پارچه میشود .
نقاشی به واسطه رویکرد این پدیدار شناسی ،همان گونه که در تابش های مختلف نور در برابر چشم پدید می آيند ، مصور میشوند .
به همین سبب “امپرسیونیسم” پدیدار شناسی نقاشی در تاریخ جهان نقاشي است.
رنگ‌ در دست نقاشان مختلف کارمایه ایست برای کاوش در جهان مرئی و محسوس و کاربرد های بخصوص آن وجه بدنمند نقاشی را متجلی میکند .
رنگ همان وجه نامتعینی است ،که هر بار با دیده شدن از نو تعیین می یابد وعرصه را پیش چشم‌‌ بیننده میگشاید تا فعالانه در جهان مرئی نقاشی مشارکت جوید و اثر را طی تجربه زیبا شناختی منحصر به فردش از نو باز آفرینی کند .

در گذشته دور، به یونان باستان که باز میگردیم درمی یابیم که رنگ و نقاشی نسبت مستقیم بایک دیگر ندارند و یا نقاشان قرون وسطی دغدغه شکل های واقعی اشیاء ( فرم ) را بیش از رنگ آنها داشتنه اند.
کاربرد رنگ در نقاشی، گامی‌ رو به جلو و متعالي است . به لحاظ تکنیکی نیز مهارت و دانش فراوانی نیاز داشت .
آدمی برای آنکه بتواند به رنگ دست یابد می بایست رنگ را کشف ،پالایش و تثبیت میکرد تا نقاشان بتوانند از آن در نقاشی بهره گیرند.
طبعا وسایل ترکیب، ساخت و استفاده رنگ، لازم ميبود که فراهم آید
و میبایست بستر مناسبی فراهم میشد تا رنگ را درخشان و ثباتش را تضمین کند.
با نگاهی گذرا به واژه ها در زبان‌ های مختلف که برای مفهوم نقاشی بکار میرود در می یابیم که واژه نقاشی غالباً از واژه‌ی رنگ مشتق شده است و میانشان نوعی هم بستگی وجود دارد .
ارنست گامریج در کتابش (تاریخ هنر) ذکر میکند : ” نو آوران بزرگ فلورانس به طراحی بیش از رنگ توجه داشتند ک رنگ را یکی از امکانات اصلی پیوند دادن اشخاص و اشکال مختلف تابلو در الگویی منسجم نمیدانستد. آنان ترجیح میدادند که حتی پیش از آغشتن قلمو های خود به رنگ از ژرفانمایی و کمپوزیسیون به هدف فوق برسند .
ولی نقاشان ونیزی و شمال ایتالیا رنگ را یک زینت فرعی یا تکمیلی برای تصویری که قبلا کشیده اند نمیدانند . نقاشانی چون تسیَن که در رنگ پردازی اش با استادی چون میکلانژ در طراحی برابری میکرد این مهارت ، او را قادر میساخت که همه قواعد دیر پای کمپوزیسیون را نادیده انگارد و برای انسجام ب رنگ تکیه کند .
در نقاشی شب مقدس، کُورِدجو برای ایجاد توازن و از نور استفاره کرده است. کوردجو بیشترین بهره را چنان گرفته است که نور و رنگ میتواند برای متوازن کردن شکل ها و جهت دادن به نگاه تماشاگر در مسیر خطوط معینی به کار آیند . کوردجو نقاشیست که اورا پیشرو ترین و جسور ترین هنرمند نو آور دوره خود میدانند.
نقاشان قرن بیستم‌ اهتمام خود را بر رنگ معطوف کردند . زیرا کیفیت بیان گرانه‌ی آن را بسیار نیرومند میدانستند .
اکسپرسیونیسم انتزاعی با تمرکز همه جانبه بر رنگ بوجود آمد . به هنر نقاشی میتوان به واسطه رنگ‌ مرئیت و معنویت بخشید و این کمال به واسطه نور و رنگ سبب میشود .نور نامرئی به واسطه رنگ‌مرئی میشود و حضور ناپیدای آن را پیش چشم بیننده می آورد .
رنگ در نقاشی کاربردی مشابه نت های موسیقی دارد . به نحوی که وقتی از نزدیک به تابلو نگاه میکنیم‌ فقط تاش های رنگی میبینیم . اما وقتی از اثر فاصله میگیریم و کلیت هماهنگ آن را می نگریم ، رنگ ها مثل نت ها با یکدیگر ترکیب میشوند .و موسیقی قابل دید و عینی را بوجود می آورند .
تشبیه نقاشی به موسیقی که انتزاعی ترین نوع و نمود هنر است ، فلسفه ظهور نقاشی انتزاعی ” abstract ” را پی ریزی میکند.
واقعیت آن است که هیچ تبیینی از تجربه بینش و تصور ما از مشهودات، بدون در نظر گرفتن رنگ کامل نخواهد بود .ما هرآنچه را به تجربه ادراک میکنیم‌ آمیخته به رنگ آست که در حوزه ادراکی خود میبینیم. هیچ فرم و اشکالی برای ما فارغ از رنگشهایشان ، ادراک نمی شوند .
جهان ما گستره سایه های ” فرمهای ” رنگیست . ما نه تنها سطوح رنگی را با فام های مختلف رنگی میبینیم بلکه سایه های رنگی، در همه جا گسترده اند و رنگ ها پیوسته بر یکدیگر تاثیر میگذارند .

نقاشی سایه ها را به دستمایه هنری بدل میکند ، عمق و بعد هستی را با سایه های رنگی می آفریند .
در نقاشیست که رنگ از ماده صرف ،تعالی می یابد و جهان را پیدا و پدیدار می کند . به واسطه رنگ ها در نقاشی تفاوت ها، بافت و خلاصه مادیت چیز ها شکل می پذیرد .
یکی از ویژگی های سزان ایجاد ژرفا به وسیله رنگ است ، باز آفرینی ژرفا مستقیما به واسطه رنگ صورت میگیرد نه پرسپکتیو سنتی .
رنگ پیش از آنکه در نقاشی بکار رود صرفا یک ظرفیت است که وقتی بکار میرود ” به فعلیت” میرسد ، پس به اعتباری، نقاشی مسبب بالفعل شدن رنگ میشود . رنگ از دل نقاشی ابراز وجود میکند ، و در دل نقاشی خودش را بگونه ای ناب بیان میکند . به نقاشی حیات میدهد و به یک ( پدیده )مبدل میشود .
هر نقاش شیوه خاص خود رابرای استفاده از رنگ دارد ، و هر بار وجهی از وجوه مختلف آن پدیدار میشود . به تعبیری با هر بار استفاده از رنگ آنرا باز آفرینی میبخشد.
اگر ونگوگ و بیکن هر دو یک زرد کاملا مشابه استفاده کنند ، دو زرد متفاوت را پدیدار میکنند .
حتی با هر بار بکار گیری رنگ توسط یک نقاش، رنگ بازتعریف میشود و در زمینه های جدید دلالت های تازه ای ایجاد میکند .
بزرگ ترین دست آورد نقاشی سبک امپرسیونیسم ، در نظر گرفتن زمان به ساختار بصری نقاشی است . زمان در نقاشی امپرسیونیسم جزئی از تابلو نیست بلکه مولفه‌ی بازنمایی روایت بصریست .
امپرسیونیسم توانسته زمان را به موضوع نقاشی مبدل کند و این مهم به واسطه رنگ امکان پذیر بود . نقاشان امپرسیونیم دریافتند جهان رنگ ثابتی ندارد و رنگ، رخداد” لحظه ” است و در هر لحظه با تغییر زاویه تابش خورشید، رنگ محیط و دگرگون میشود.
که کلود مونه آن را پوش ” envelope ” می نامد . و رامبراند معتقدست که بدون این اتمسفر ، نقاشی هیچ چیزی نیست .

شهره حبیبی

کد خبر: 116966

نویسنده: شهره حبیبی

منبع: عصر اصفهان

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0