شهرداری بوشهرخجالت خوب چیزی است
دیروز پس از مدتها چانه زنی، شکایت، احضار و پلمب محل خانه مطبوعات، با عیال برای تخلیه محل خانه رفتیم. رفتیم تا وسایل خانه را به جایی دیگر منتقل کنیم. کجا؟ نمیدانستم. آنجا بود که از خودم خجالت کشیدم.
✍ علی هوشمند
روزنامه نگار و عضو هیات مدیره خانه مطبوعات و رسانههای استان بوشهر
🔹 خجالت کشیدم از آن مانیتور غبار گرفته. از آن ۶ صندلی مظلوم. از آن میز و قفسه مغموم… خجالت کشیدم از یک وانت آرشیو مجلد نشریات استانی که از پیشینیان خانه، به ما رسیده بود.
🔹 خجالت کشیدم از عکسها و قابهای زخمی که حالا معلوم نبود، باید بر کدام دیوار بیاویزمشان. یا در کدام آلبوم، آرامشان کنم.
🔹 با عیال، مانده بودیم. این وسایل را کجا ببریم. کجا بگذاریم. این آرشیوها را که به امانت به دست ما رسیده بود، به دست که بسپاریم. گیج و منگ هی همینطور خجالت می کشیدم. از عیالم. از عمر و امید و آرزوهایم در همه این سالهای کار رسانه ای. خجالت میکشیدم. از آقای شهردار، که حالا دست به شکایت شده بود و بارها ما را با احضار و پلمب، تهدید کرده بود.
🔹 البته من چند روز قبل از عید هم، خجالت کشیده بودم. وقتی که یک قشون مأمور معذور، از شهرداری به همراه دستگاه موتور جوش، درب خانه را پلمب کرده بودند و از ما تعهد گرفته بودند که در اسرع وقت وسایل را جا به جا کنیم.
🔹 و حالا در این «اسرع وقت» باز هم خجالت میکشیدم، از روی ماه راننده میانسال وانت بار که با عصبانیت تمام به من می گفت: «آقا اجازه بده تا از این وسایل و روزنامهها عکس بگیرم و بگذارم در اینستا و آبرو برایشان نگذارم.»
🔹 خجالت می کشیدم از نگاه آن دو جوان کارگر بدخشانی. وقتی که آرشیوهای مجلد و سنگین نشریات را در کوله میگذاشتند و از پلههای مرتفع ساختمان بالای «عکسباران» به پایین میبردند و با آن لهجه شیرین دری میگفتند: «فرجام کار ژورنالیستها، همین ناکامی است آقا!». خجالت می کشیدم از آن دو جوان افغانستانی که خشم پنهان شده در چشمهایم را میدیدند و بار غمهای خود را فراموش میکردند.
🔹 من به جای همه کلمات جاری شده در سطر سطر این کاغذهای کاهی نشریات سه دهه اخیر استان بوشهر، از آقای شهردار و جناب استاندار، خجالت میکشیدم.
🔹 از همه مسئولان و متولیانی که از بامداد تا شامگاه، غرق در خدمت به محرومان و مستمندانند!! خجالت می کشیدم.
🔹 از آقای شهردار و استاندار که مدتهاست درخواست ملاقات ما را بی جواب گذاشتهاند، خجالت می کشیدم.
🔹 خجالت می کشیدم وقتی که پشت وانت بار، راهی «عالیشهر» می شدیم تا این خانه به دوشی خانه مطبوعات و رسانههای استان بوشهر را زیر سقفی به امانت بگذارم و برگردم.
خجالت بعضی وقتها خوب چیزیست.
@NewJournalism
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد