25 آبان 1402 - 2:00 ب.ظ

زندگی ماشینی و فقر عواطف‏ در سبک زندگی غربی

يكى از دوستان فاضل و دانشمند ما زخم معده داشت، به يكى از كشورهاى اروپايى (ظاهرا اتريش) رفت. چون پسرش آنجا بود، كه هم پسرش را ديدن كرده باشد و هم در آنجا عمل كند. مى‏‌گفت: روزى من و پسرم در يك رستوران بوديم و من تازه از بيمارستان مرخص شده بودم.نشسته بوديم پشت يك ميز و پسرم مرتب بلند مى‌شد و از من پذيرايى مى‏‌كرد، چاى مى‌آورد، قهوه‏ مى‌آورد، دور من مى‌گشت.

يك زن و مردى هم كه پنجاه شصت سالشان نشان مى‏داد آن طرف نشسته بودند. ديدم مراقب ما هستند و نگاه مى‌كنند.

در اين بين پسرم آمد رد بشود، ديدم با او نجوا كردند، سؤال‌هايى كردند و او هم جواب داد. بعد پسرم آمد، گفت: مى‌پرسند اين كيست كه تو اين‏جور دارى خدمت مى‏‌كنى؟

شك نداشتند كه من بايد نوكر باشم و مى‏‌خواهم در مقابل اين كار خودم پول بگيرم. گفتند: تو چقدر پول مى‌گيرى كه براى اين شخص اين جور خدمت مى‌كنى؟ گفتم: اين پدر من است.

گفتند: خوب پدرت باشد، مگر آدم براى پدرش بايد مفت كار كند؟!

گفتم: آخر اين پدر من است.

من اينجا تحصيل مى‌كنم، پول تحصيل و خرج زندگى مرا او از ايران مى‏‌فرستد. دهانشان باز ماند، گفتند: او كار مى‌كند مى‌فرستد تو خرج كنى؟! گفتم: آرى. باور نمى‌كردند. كم‏‌كم آشنا شدند، گفتند: بله ما هم زن و شوهر هستيم، دختر و پسرى داريم، دخترمان فلان جاست و پسرمان فلان‏جا و ما اكنون دو نفرى تنها اينجا هستيم.

ولى بعد كه پسرم تحقيق كرد آنها اقرار كردند كه ما سى سال پيش با همديگر به اصطلاح آشنا شديم و عشق همديگر را در دلمان احساس كرديم، گفتيم يك مدتى با هم معاشرت مى‏‌كنيم، اگر اخلاقمان با همديگر جور درآمد ازدواج مى‏‌كنيم. همين‏طور سى سال گذشته است و بچه هم نداريم. اين دوره نامزدى ما سى سال طول كشيده است و هنوز به جايى نرسيده است!

* مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى؛ ج‏22؛ صص620-619

با تلخیص و ویرایش

کد خبر: 139409

نویسنده: محمود افشاری

منبع: عصر اصفهان

برچسب ها: , ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0