عمودهای عاشقی (روایتی کوتاه از پیادهروی اربعین در مهرماه 98)(قسمت اول)؛
آغوش باز کربلا
غوغایی به پا شده بود. درست مثل روزهای جنگ یا همان دفاع مقدس، همانند شنیدن مارشهای نظامی که در زمان عملیات از رادیو پخش میشد.
به گزارش عصر اصفهان، آن زمان که بزرگ و کوچک، زن و مرد، سر از پا نمیشناختند. هر کس آرزو میکرد تا راهی بهسوی جبهه باز کند. در این میان حسرت به جان خانمها، کودکان، پیرمردان و پیرزنانی میافتاد که برای رفتن به جبهه محدودیت داشتند.
روزهای آغازین مهر 1398 شمسی با زمزمه نام اربعین، آرام و قرار از مردم گرفتهشده بود. این بار نیز کربلا مردم را میخواند، با این تفاوت که حالا همهی محدودیتها برداشتهشده است. کربلا آغوشش را سخاوتمندانه باز کرده بود. زن و مرد، کوچک و بزرگ پیرزن و پیرمرد همه و همه میتوانستند بروند.
بسیاری انرژی دوبارهای گرفتند، اراده ها محکم شد. هرکسی به هر شکلی که میتوانست راهی شد. عدهای قوموخویشها و دوستان را جمع میکردند، اتوبوسی یا مینیبوسی را تا شلمچه دربست میکردند و خود را تا لب مرزها میرساندند.
عدهای نیز خانوادگی یا با جمعی محدود با وسیله شخصی راهی شلمچه میشدند. عاشقانی دیگر نیز تنها با وسیلهی عبوری راهی میشدند.
راه بهسوی کربلا باز بود. چندین سال بود که عقدههای فروخفته مردم بعد از دهها سال محرومیت از زیارت امام حسین علیهالسلام بازشده بود. این بار من و همسرم و پسرم محمد و برادرزادهام زینب باهم، همسفر شدیم. ترجیح دادیم با وسیله شخصی تا شلمچه برویم.
دوشنبه ۱۵ مهرماه سفر را آغاز کردیم. نماز مغرب و عشا را در منزل برادرم مرحوم حاج غلامحسین که هفته گذشته با ما خداحافظی ناگهانی کرده بود خواندیم.
در مسیر راه، در ورودی روستاها و شهرهای خوزستان موکبهایی بود که از مسافران کربلا پذیرایی میکردند. در یکی از موکبها ایستادیم. جوانان خوزستانی به سبک جوانان عراقی موکبهای خود را درست کرده بودند و به همان سبک از مهمانان پذیرایی می کردند. وارد که شدیم به سمت سفرهای که از قبل آمادهشده بود راهنمایی شدیم. سادگی سفره صفای دیگری داشت. چند نان، چند کاسه خورشت گوشت و مقداری سبزی، همه بضاعت آن سفرهی مهربانی بود. چای پررنگ نیز تکمله ی آن بود. با موکب داران خداحافظی کردیم.
با مهربانی بدرقهمان کردند. با سرعت دل شب را در وسط بیابانهای خوزستان میشکافتیم تا خود را هرچه زودتر به آخرین میعادگاه در ایران برسانیم و سفر بهسوی دوست را در عراق آغاز کنیم.
نزدیک به ساعت یکِ شب بود که وارد خیابانهای آبادان شدیم. شهر رونق روز را داشت. ماشینها همچنان در تردد بودند و مغازهها و دستفروشان آماده مراجعه مسافران بودند. برای رفتن به شلمچه باید از خرمشهر میگذشتیم. تابلوی مسیر خرمشهر مشخص بود، نیازی نبود از رهگذران آدرس خرمشهر را بپرسیم. طولی نکشید خود را در خرمشهر دیدیم. خرمشهری که زمانی به خاطر تجاوز رژیم بعث و شهادت فرزندان ایرانزمین و جاری شدن خون پاکترین انسانها روی سنگفرشهای آن، خونینشهر نامگرفته بود. شب از نیمه گذشته بود.
خرمشهر هنوز در رونق بود. تاریکی و گذشت چندین ساعت از شب، نتوانسته بود خواب را برای خرمشهر به ارمغان بیاورد. تا خواستیم آدرس شلمچه را بپرسیم تابلویی در جلویمان نمایان شد که آدرس شلمچه را به رهگذران نشان میداد.
مسئولان شهری کاملاً متوجه این نیاز مسافران کربلا شده بودند. در هر چهارراه یا مسیری تابلوی بهسوی شلمچه خودنمایی میکرد. طولی نکشید که جادهی شلمچه به پایان رسید. خود را در میان انبوهی از جمعیت سواره و پیاده دیدیم. به در ورودی پارکینگ شلمچه رسیدیم. بزرگترین پارکینگی بود که تا آن زمان در طول عمرم دیده بودم. بیابان گسترده شلمچه تبدیل به پارکینگ شده بود. جنگلی از ماشین ها را در آن بیابان دیدم.
مسیری طولانی در پارکینگ را پیمودم تا به فضای خالی رسیدم. در فواصل مختلف پارکینگ شمارهگذاری شده بود، تا کسی محل پارک وسیله نقلیه خود را گم نکند. بدون تردید اگر این شمارهگذاری و تقسیمبندی فضای پارکینگ صورت نمیگرفت بعید بود که کسی بتواند به سادگی خودروی خود را پیدا کند. قبض پارکینگ را هنگام ورود گرفتیم و پول تعداد شبانهروزی را که قرار بود خودرو بماند پرداخت کردیم.
فاصله تا مرز برای پیاده رفتن نسبتاً زیاد بود. بهخصوص که ما میخواستیم زودتر خود را به مرز برسانیم. ماشینی را کرایه گرفتیم. دیری نپایید که خود را در جمع مردمیدیدیم که وارد گیتهای ورودی برای گذراندن مراحل خروج میشدند. اولین چیزی که باید در دست میگرفتیم گذرنامهمان بود. من و محمد در یک صف و همسر و برادرزادهام زینب نیز در صفی دیگر قرار گرفتیم. درحرکت آهسته مسافران قدمبهقدم به گیت شناسایی و خوردن مهر خروجی بر گذرنامهها نزدیک میشدیم. باوجود ازدیاد و انبوه مسافران، زیاد معطل نشدیم. شناسنامه ها مهر خروج خورد و ما در فاصله کوتاهی از مرز ایران گذشتیم.
نویسنده : دکتر نصرالله شفیعی
*ادامه دارد….
لینک کوتاه: https://asreesfahannews.ir/?p=41492
کد خبر: 41492
نویسنده: دکتر نصر الله شفیعی
منبع: عصر اصفهان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد