قیافهاش به «جِن» میماند!
دوشنبه، 2 صفر 1306*- صبح برخاستیم. هوا صاف و آفتاب خوبی بود. رخت پوشیدیم و سوار شدیم. راندیم برای شکارِ ورجین. عزیزالسلطان و اصحابش، تفنگ و اسباب برداشته، پیش از ما رفتهبودند توی دره ایستاده بودند.

به گزارش عصر اصفهان، ما هم راندیم. رسیدیم به عزیزالسلطان. او را جلو انداخته، راندیم و رسیدیم زیر بیدها. آفتابگردان زدند. افتادیم به ناهار. اعتمادالسلطنه بود. کتاب فرنگی خواند. ناهار خوردیم. بعد بلافاصله سوار شدیم … میرشکار پایش درد میکند، اما سوار میشود.
نمیتواند راه برود. یک پسر میرشکار به سن ده، دوازده سال است؛ قیافهاش به جِن میماند[!] کلاه شکاری سرش است و پشت سر میرشکار راه میرود. به دلمان بد آمد. گفتیم دفعه بعد نیاید. خلاصه راندیم و راندیم از توی جاده تا رسیدیم به سنگچین اولی. همانجا نشستیم. کمکم چهارتا پنجتا قوچ و میش از این طرف، آن طرف پیدا میشد. یک دفعه یک دسته شکار پُرزور به قدر پانصد عدد شکار، از طرف امامه گرد کردند، اما طرف ما نیامدند. زدند بغله و رفتند آن طرف. فکر کنم از قیافه پسر میرشکار ترسیدند[!]»
300/
منبع: روزنامه خراسان
ارسال دیدگاه
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد